تاثیر اخلاقی موسیقی (Ethos of Music)؛ نظریه وجود دارد که در تاریخ زیباشناسی یادآور فیثاغورثیان است. این نظریه نیز در ارتباط با موسیقی است، اما ویژگی کاملا متفاوتی دارد. نخستین نظریه مدعی بود که موسیقی مبتنی بر نسبت است، در حالی که نظریه دوم نشان میداد که موسیقی قدرتی است که روح را به حرکت وا می دارد. اولی با جوهر هنر و دومی با تأثیر هنر بر انسان مرتبط بود.
 
این نظریه، مشابه هنرهای بیانگر یونانیان و «همسرایی سه گانه» است که از طریق واژهها، حرکات و موسیقی تجسم مییافت. در اصل، یونانیان فکر می کردند که همسرایی تنها بر احساسات خود رقاص یا خواننده تأثیر می گذارد. اما فیثاغورثیها پی بردند که هنر رقص و موسیقی تأثیری مشابه بر تماشاچی و شنونده دارد. آنها دیدند که رقص نه تنها از طریق حرکت بلکه از طریق تماشای حرکت نیز تأثیر می گذارد؛ بدین معنا که انسان فرهیخته برای تجربه احساسات عمیق، نیازی به اجرای رقص‌های افراطی و توأم با عیاشی ندارد و تماشای آنها برایش کافی است. آریستیدس کوئینتیلیان، مورخ یونانی موسیقی که بعدها پا به عرصه گذاشت، می گوید که این ایده در میان نظریه پردازان موسیقی دوره «باستان» رایج بود: بایستی منظور او فیثاغورثی ها بوده باشد، زیرا آنها تلاش می کردند که قدرت تأثیرگذاری هنر را براساس رابطه بین حرکات، اصوات و احساسات بیان کنند. حرکات و اصوات احساسات را بیان میکنند و برعکس، احساسات را بر می انگیزند. به نظر آنان، اصوات بازتابی را در روح می یابند که در هماهنگی با آنها طنین انداز میشود. این مسأله شبیه دو ساز لیر است: وقتی که یکی را مینوازیم، آن دیگری که در نزدیکی است جواب خواهد داد.
 
نتیجه اینکه موسیقی می تواند بر روح تأثیر بگذارد: موسیقی خوب میتواند آن را تقویت کند و از طرف دیگر، موسیقی بد تخریب و فاسدش می سازد. یونانیان در این باره واژه ( Psychagogia ) را به کار بردند که به معنای «راهنمای ارواح» بود، به طوری که رقص، و به ویژه موسیقی بنابر اعتقاد آنها قدرتی «جذاب و ترغیب کننده» (Psychagogic) داشت. آنگونه که آنها می گویند، موسیقی می تواند روح را به یک «حالت ذهنی» ( mos , ethos ) خوب یا بد، سوق دهد. از خلال این پس زمینه، مطالعه درباره خصلت موسیقی و به عبارتی ویژگی تاثیرگذاری و آموزشی آن به وجود آمد و این آموزهها برجسته ترین خصیصه دیدگاه یونانیان درباره موسیقی شد، حتی محبوبتر از تفسیر ریاضی موسیقی. براساس این آموزه، فیثاغورثیها و کسانی که بعدها اندیشه‌های آنها را به ارث بردند، بر تفاوت و تمایز میان موسیقی بد و خوب تأکید زیادی داشتند. خواست آنها این بود که بایستی از موسیقی خوب به طور رسمی محافظت و مراقبت گردد، و در مقوله ای که از لحاظ اخلاقی و اجتماعی این چنین مهم است، نبایستی آزادی و خطرهای ملازم با آن مجاز دانسته شود.
 

عنصر اورفئهای: تطهیر از طریق هنر

 اصل بنیادین فیثاغورثیان در رابطه با قدرت تأثیر موسیقی، ریشه در دین یونانی، یا به عبارت دقیق‌تر، ریشه در باورهای اورفئهای داشت. بر اساس این باور، روح به خاطر گناهانی که مرتکب شده است، در زندان تن محبوس است و زمانی که تطهیر شود آزاد و رها میگردد. این تطهیر و آزادی مهمترین هدف و غایت انسان است. آئین‌های رمزی اورفئهای برای رسیدن به این هدف از موسیقی و رقص استفاده میکردند. به هر حال، فیثاغورثیها این ایده را مطرح کردند که موسیقی می تواند بیشتر از هر چیز دیگری در خدمت تطهیر روح قرار گیرد. آنها در موسیقی افزون برخصلت تاثیر گذاری، قدرت تطهیری (قدرت کاتارسیستی) را نیز یافتند که نه تنها اخلاقی بلکه دینی نیز بود. مطابق نظر آریستوکسنوس (Aristoxenus) فیثاغورثیها دارو را برای درمان بدن و موسیقی را برای درمان روح به کار می گرفتند. آنها از سبکسری و بی خیالی ناشی از موسیقی با کوسی نتیجه گرفتند که روح تحت تأثیر موسیقی می‌تواند خود را رها سازد و موقتا از بدن جدا شود. به خاطر وجود ارتباط میان این اندیشه و آئین‌های رمزی اورفئهای، شاید بتوانیم آن را عنصر اورفئهای در نظریه هنر بنامیم.
 

موسیقی، هنری برخلاف هنرهای دیگر

 فیثاغورثی‌ها برای تمام هنرها قدرت و ویژگی بیانگری و تاثیرگذاری قائل نبودند، بلکه آن را تنها برای موسیقی نسبت می دادند. آنان معتقد بودند که روش نتیجه بخش در تأثیرگذاری بر روح از راه شنیدن حاصل می‌آید نه از راه حواس دیگر. بنابراین موسیقی را به عنوان یک هنر استثنایی ، هدیه‌ای ویژه از جانب خدایان میدانستند. فیثاغورثی‌ها معتقد بودند که موسیقی محصولی انسانی نیست، بلکه محصول «طبیعت» است: ریتمها متعلق به طبیعت و فطری انسان هستند؛ انسان نمی تواند به طور ارادی آنها را ایجاد کند، بلکه تنها میتواند تائید و تصدیقی بر آنها باشد. روح آنگونه که طبیعت می خواهد، خود را در موسیقی مطرح میسازد؛ این هنر، بیان طبیعی روح است. آنها می گفتند که ریتمها «تصاویر» ( ouououora , homotomata ) روح و نشانه‌ها و ترجمان شخصیتند.
 
نظریه فیثاغورثی تطهیر بر مجموعه ای از قضایا و نظریه ها مبتنی است: ۱، موسیقی بیان روح است، یعنی بیان ویژگی و خلق و خوی روح؛ ۲. این بیان، بیانی «طبیعی» است که در نوع خود یکتاست؛ ۳. موسیقی خوب یا بد، بستگی به ویژگی و سرشتی دارد که توسط موسیقی بیان می‌شود؛ ۴. به خاطر وجود ارتباط میان روح و موسیقی، می توان از آن (موسیقی) هم برای اصلاح و هم برای تباهی روح استفاده کرد و بر آن تأثیر گذاشت؛ ۵. در نتیجه، هدف از موسیقی به هیچ عنوان صرفأ فراهم آوردن لذت نیست، بلکه هدف پرورش شخصیت است، همانگونه که آتنایوس (Athenaeus) بعدها می نویسد: هدف از موسیقی لذت نیست بلکه اینست که در خدمت تقوا و فضیلت باشد»؛ ۶ از طریق موسیقی «تطهیر» و آزادی روح از قیود تن حاصل میشود و ۷. بنابراین موسیقی برخلاف هنرهای دیگر، هنری استثنائی و منحصر به فرد است.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص152-149، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392