اي کعبه دري باز بر وي دل ما کن

شاعر : شهريار

وي قبله دل و ديده‌ي ما قبله نما کن اي کعبه دري باز بر وي دل ما کن
وانگاه يکي جلوه در آئينه‌ي ما کن از سينه‌ي ما سوختگان آينه‌اي ساز
اين شيشه‌ي دل آينه‌ي غيب نما کن با زيبق اين اشک و به خاکستر اين غم
دردي هم از اين عاشق دلخسته دوا کن آنجاکه به عشاق دهي درد محبت
اي قافله‌سالار نگاهي به قفاکن لنگان به قفاي جرس افتاده‌ي عشقيم
چنگي زن و آفاق پر از شور و نوا کن چون زخمه به ساز دل اين پير خميده
خواهي تو بدو بنگري اي ديده حيا کن او در حرم هفت سرا پرده‌ي عفت
گل باش و در اين آب و هوا نشو و نما کن در گلشن دل آب و هوائي است بهشتي
باري چو عبادت کني از بهر خدا کن از بهر خلائق چه کني طاعت معبود