باد می‌آید، برگ‌ها تکان می‌خورند؛ اما کسی را نمی‌بینیم.

زیر لب می‌گوییم: باد است.

خورشید می‌تابد، گل‌ها رشد می‌کنند و گیاهان به سمت نور، قد می‌کشند. ما نگاه‌شان می‌کنیم، کسی را نمی بینیم.

زیر لب می‌گوییم: چه آفتابی!

ما می‌آییم رشد می‌کنیم و زندگی می‌کنیم. یک روز برمی‌گردیم و پشت سرمان را نگاه می‌کنیم، انگار کسی ما را ندیده است.

به آنچه وقف کرده‌ایم نگاه می‌کنند.

زیر لب می‌گویند: انسان بود.

و آن‌گاه دوباره جوانه می‌زنیم.


منبع: مجله باران