دمي با جلال


 

نویسنده : اکبر رضی زاده
منبع : سایت راسخون




 

اشاره :
 

جلال در آذر سال 1302 در محله پاچنار تهران به دنيا آمد. بعد از دوران کودکي و تحصيل ، در مدارس تهران به تدريس پرداخت. در زندگي سراسر مبارزه ي خود ، در جريانات سياسي مدتي به زندان افتاد. جلال تا زمان مرگش حدود ده کتاب داستان ( سرگذشت کندوها ، مدير مدرسه و... ) هفت کتاب مجموعه مقاله ( غرب زدگي و... ) چند سفرنامه ( خسي در ميقات و... ) و چندين کتاب ترجمه داشت. جلال بعد از چهل و هشت سال زندگي پر فراز و نشيب در هيجده شهريور 1348 گيلان به مرگ مشکوکي درگذشت.

نقش جلال در داستان امروز :
 

جلال آل احمد در دنياي داستان نويسي معاصر کشورمان، بيش از هر چيز بخاطر ابداع سبکي نو در نثر و پرداخت داستاني مطرح مي باشد. آل احمد با به هم زدن قيود دست و پاگيري که در دهه 20 و 30 براي داستان نويسان وجود داشت، ثابت کرد که نوشتن يک امر کلاسيک نيست که تنها از طريق کلاسيک بشود نسبت به آن اقدام کرد.
وي در وهله اول موجزترين نثر را تا آن روز در داستان به کار برد. از بکاربردن کلمات و واژه هاي پرطمطراق و غير داستاني خودداري کرد. توصيف هاي زائد را در آثارش راه نداد و در يک کلام : زبان مردمش را شناخت و با استناد به آن شناخت ، به گونه اي قصه گفت که مردمش مي فهمند.

رسالت جلال :
 

تلاش بعدي و قابل تحسين مرحوم جلال آل احمد اين بود که قلمش را در خدمت رسالتي که به عهده داشت بکار انداخت. به مفهوم ديگر : نه به قصد سرگرم کردن خواننده ، که با هدف آموزش او در داستان نوشت.
قهرمانان داستان هاي آل احمد همه از مردم کوچه و بازار بودند و مشکلات آنها نيز ، همان مشکلاتي بود که ساير مردم حس مي کردند.

جلال نويسنده اي است متعهد زيرا بدون وابستگي به هيچ گروهي مي نوشت. او هميشه مي خواست در جامعه بيداري ايجاد کند. گاهي اين کار را با دقت و شور در خواننده ايجاد مي کرد ، گاهي هم با سقلمه و تيپا !..
جلال از نثري قوي و منحصر به فرد برخوردار بود. نثري که به نثر تلگرافي يا چکشي و خشن ، نام برده مي شود. برخلاف گلستان و اعتمادزاده که نثرشان کاملاً نوشتاري و ادبي است ، جلال نثري گفتاري دارد. خواننده حس مي کند در حضور نويسنده است و او دارد داستان را براي خواننده روايت مي کند.

استاد شمس آل احمد و برادر :
 

در هشتم دي ماه سال 1372 به مناسبت سالروز درگذشت شادروان جلال آل احمد حوزه هنري اصفهان از برادر آن نويسنده ي فقيد استاد شمس آل احمد ، دعوتي به عمل آورده بود تا در مورد آثار و احوال جلال صحبت کند. بريده هاي زير از متن سخنراني ايشان انتخاب شده است. بعضي از اين گزيده ها ، ارتباط تنگاتنگ با شخص جلال ندارد ، ولي در کل همه ي مطالب در زير آمده ، ادبيات داستاني امروز را در بر مي گيرد و خواندني و شيرين است :

نظرات شمس آل احمد در مورد جلال :
 

*جلال پنج شش بار مملکت را به انقلاب کشاند. سهم جلال را نظام جمهوري اسلامي از ياد نبرده است. از پير خمين بگير تا بقيه.
*کدام قصه نويسي را در عالم مي شناسيد که با کلاس ديدن نويسنده شده باشد؟!
*قصه از جلوه هاي هنري است. هنر اندوختني است. آموختني نيست.
*هنرمند مي خواهد بر حضرت حق ( اوسا کريم ) تشبه کند.
*حرام باد هر نوع قيد و بند بر هنرمند ، الا مذهب.
*« سلمان رشدي » ابتدا دين « هندو » را به مسخره گرفت. بعد « مسيحيت » را . بعداً خواست اسلام را هم به مسخره گيرد که آن بلا از طرف ايران به سرش آمد.
نمي دانم آن پير مدير ما چقدر تيزبين بود که هنوز کتاب « آيات شيطاني » به فارسي درنيامده بود که آن فتوا را صادر فرمود.

ادامه ي نظرات شمس آل احمد در مورد جلال :
 

*داستان « نفرين زمين » ابلاغ انقلاب کشاورزي ايران بود.
*خودمان سنت قصه نويسي را به همه جهان ياد داده ايم، حالا آنها آمده اند به ما « رئاليسم جادويي » ياد بدهند!...
*جلال براي ناروايي هاي اجتماعي نسخه داده است.
*جلال مد رفتاري و رشد من بود. جلال مرشد من بود.
*ما (منظور خاندان آل احمد) بعد از 39 پشت مي رسيم به حضرت امام حسين (ع).
*بايد بسيار زحمت بکشم تا خود را از « شمس » بودن نجات دهم و « جلال » شوم.
*کتاب « از زبان برادرم » را نوشتم تا چهره واقعي جلال را نشان دهم.
*60 ساله دارم سيگار مي کشم. بايد يه نشاط و بهانه اي پيدا کنم تا بتوانم بنشينم و کارکنم.
*متأسفانه من ، نه ايمان قوي شما بچه مسلمانها را دارم و نه پشت کار شماها را.
*مدت زمان کلاس هاي ابتدايي- راهنمايي- متوسطه و دانشگاه با هم فرق مي کند. يعني زمان کلاس ها بستگي به حوصله محصلين دارد. ساعت کلاس هاي ابتدايي کمترين زمان است و مدت ساعت کلاس هاي دانشگاه بيشترين.
*بزرگترها نبايد بجاي کوچکترها تصميم بگيرند. بايد فقط ناظر بر احوال بچه ها باشند. فقط هنگامي که بچه ها نياز به کمک دارند، بايد کمکشان کرد.
*خواندن قصه و نوشتن قصه با هم فرق مي کند. هنگام خواندن بايد تا انتها حق کلمات ادا شود. کلمات را نجويد!... صدا بايد آهنگ تپنده داشته باشد. صدا بايد زير و بم داشته باشد.

زبان و سبک جلال :
 

*جلال از اصطلاحات عاميانه ، ضرب المثل ها، تکيه کلام ها و... خيلي سود برده است. از اين نظر زبان گفتاري اش را « زبان کوچه » نيز گفته اند.
*بقول « بوفن » سبک ، خود نويسنده است. و به اعتقاد من ( رضي زاده ) هر کس با سبک ديگري بنويسد ، در واقع خودش را پنهان کرده است.
*سبک جلال ، خود جلال بود ، و زبان قصه هايش ، زبان توده مردم.
*آل احمد هميشه داستان هايش حرف هاي دلش است، و تز خودش را پياده مي کند. مسائلي مثل : نفرت از ماشين و غرب زدگي ؛ بازگشت به تعلقات قديمي و سنتي ، تمايلات مذهبي توجه به آداب و رسوم مردم و....
انتقاد از اوضاع اداري کشور و انتقاد از بي عدالتي ها و ستمگري هاي مقامات فاسد.
*خسي در ميقات و نه کسي در ميعاد .
جمله اي از جلال: « من نوکر اين اجتماعم و قلم مي زنم و تا بتوانم مي گويم و مي نويسم و بالاي سياهي آقا معلمي که رنگي نيست.»

ايدئولوژي جلال :
 

جلال آل احمد ابتدا مسلمان توارثي بود. آنگاه در درون خود انقلاب و عصيان کرد و به حزب کمونيست (توده) پيوست. اما خيلي زود دريافت که دراين حزب حقيقتي وجود ندارد و با کناره گيري از حزب توده به حقيقت جوئي خود ادامه داد. و به سوسياليسم رسيد. ديري نپاييد که به ابطال سوسياليسم هم وقوف کامل يافت و باز بخود شوريد و در تعقيب حقيقت جوئي به ناسيوناليزم (مليون) پيوست.
ولي مشي ناسيوناليسم هم کام تشنه او را سيراب نکرد و درسالهاي آخر عمر در جستجوي حقيقت به اسلام راستين ( تشيع سرخ علوي ) دست يافت. ولي اين بار ديگر مسلمان موروثي نبود مسلماني بود که طي يک پرسه ي تکاملي و طي منازل مختلف ، مقصد اصلي خويش را دريافته بود. و شاهد اقبال را در آغوش کشيد. آري بگفته امام خميني « حتي خدا و ائمه را هم بايد به دليل و برهان پذيرفت و حقانيت آنها را قبول کرد.» و جلال از اين دست آدم ها بود.
کتاب مدير مدرسه جلال آل احمد يکي از بهترين کارهاي او بود که طي اين داستان جلال را صاحب سبک شناختند.