دمي با جلال
نویسنده : اکبر رضی زاده
منبع : سایت راسخون
منبع : سایت راسخون
اشاره :
نقش جلال در داستان امروز :
وي در وهله اول موجزترين نثر را تا آن روز در داستان به کار برد. از بکاربردن کلمات و واژه هاي پرطمطراق و غير داستاني خودداري کرد. توصيف هاي زائد را در آثارش راه نداد و در يک کلام : زبان مردمش را شناخت و با استناد به آن شناخت ، به گونه اي قصه گفت که مردمش مي فهمند.
رسالت جلال :
قهرمانان داستان هاي آل احمد همه از مردم کوچه و بازار بودند و مشکلات آنها نيز ، همان مشکلاتي بود که ساير مردم حس مي کردند.
جلال نويسنده اي است متعهد زيرا بدون وابستگي به هيچ گروهي مي نوشت. او هميشه مي خواست در جامعه بيداري ايجاد کند. گاهي اين کار را با دقت و شور در خواننده ايجاد مي کرد ، گاهي هم با سقلمه و تيپا !..
جلال از نثري قوي و منحصر به فرد برخوردار بود. نثري که به نثر تلگرافي يا چکشي و خشن ، نام برده مي شود. برخلاف گلستان و اعتمادزاده که نثرشان کاملاً نوشتاري و ادبي است ، جلال نثري گفتاري دارد. خواننده حس مي کند در حضور نويسنده است و او دارد داستان را براي خواننده روايت مي کند.
استاد شمس آل احمد و برادر :
نظرات شمس آل احمد در مورد جلال :
*کدام قصه نويسي را در عالم مي شناسيد که با کلاس ديدن نويسنده شده باشد؟!
*قصه از جلوه هاي هنري است. هنر اندوختني است. آموختني نيست.
*هنرمند مي خواهد بر حضرت حق ( اوسا کريم ) تشبه کند.
*حرام باد هر نوع قيد و بند بر هنرمند ، الا مذهب.
*« سلمان رشدي » ابتدا دين « هندو » را به مسخره گرفت. بعد « مسيحيت » را . بعداً خواست اسلام را هم به مسخره گيرد که آن بلا از طرف ايران به سرش آمد.
نمي دانم آن پير مدير ما چقدر تيزبين بود که هنوز کتاب « آيات شيطاني » به فارسي درنيامده بود که آن فتوا را صادر فرمود.
ادامه ي نظرات شمس آل احمد در مورد جلال :
*خودمان سنت قصه نويسي را به همه جهان ياد داده ايم، حالا آنها آمده اند به ما « رئاليسم جادويي » ياد بدهند!...
*جلال براي ناروايي هاي اجتماعي نسخه داده است.
*جلال مد رفتاري و رشد من بود. جلال مرشد من بود.
*ما (منظور خاندان آل احمد) بعد از 39 پشت مي رسيم به حضرت امام حسين (ع).
*بايد بسيار زحمت بکشم تا خود را از « شمس » بودن نجات دهم و « جلال » شوم.
*کتاب « از زبان برادرم » را نوشتم تا چهره واقعي جلال را نشان دهم.
*60 ساله دارم سيگار مي کشم. بايد يه نشاط و بهانه اي پيدا کنم تا بتوانم بنشينم و کارکنم.
*متأسفانه من ، نه ايمان قوي شما بچه مسلمانها را دارم و نه پشت کار شماها را.
*مدت زمان کلاس هاي ابتدايي- راهنمايي- متوسطه و دانشگاه با هم فرق مي کند. يعني زمان کلاس ها بستگي به حوصله محصلين دارد. ساعت کلاس هاي ابتدايي کمترين زمان است و مدت ساعت کلاس هاي دانشگاه بيشترين.
*بزرگترها نبايد بجاي کوچکترها تصميم بگيرند. بايد فقط ناظر بر احوال بچه ها باشند. فقط هنگامي که بچه ها نياز به کمک دارند، بايد کمکشان کرد.
*خواندن قصه و نوشتن قصه با هم فرق مي کند. هنگام خواندن بايد تا انتها حق کلمات ادا شود. کلمات را نجويد!... صدا بايد آهنگ تپنده داشته باشد. صدا بايد زير و بم داشته باشد.
زبان و سبک جلال :
*بقول « بوفن » سبک ، خود نويسنده است. و به اعتقاد من ( رضي زاده ) هر کس با سبک ديگري بنويسد ، در واقع خودش را پنهان کرده است.
*سبک جلال ، خود جلال بود ، و زبان قصه هايش ، زبان توده مردم.
*آل احمد هميشه داستان هايش حرف هاي دلش است، و تز خودش را پياده مي کند. مسائلي مثل : نفرت از ماشين و غرب زدگي ؛ بازگشت به تعلقات قديمي و سنتي ، تمايلات مذهبي توجه به آداب و رسوم مردم و....
انتقاد از اوضاع اداري کشور و انتقاد از بي عدالتي ها و ستمگري هاي مقامات فاسد.
*خسي در ميقات و نه کسي در ميعاد .
جمله اي از جلال: « من نوکر اين اجتماعم و قلم مي زنم و تا بتوانم مي گويم و مي نويسم و بالاي سياهي آقا معلمي که رنگي نيست.»
ايدئولوژي جلال :
ولي مشي ناسيوناليسم هم کام تشنه او را سيراب نکرد و درسالهاي آخر عمر در جستجوي حقيقت به اسلام راستين ( تشيع سرخ علوي ) دست يافت. ولي اين بار ديگر مسلمان موروثي نبود مسلماني بود که طي يک پرسه ي تکاملي و طي منازل مختلف ، مقصد اصلي خويش را دريافته بود. و شاهد اقبال را در آغوش کشيد. آري بگفته امام خميني « حتي خدا و ائمه را هم بايد به دليل و برهان پذيرفت و حقانيت آنها را قبول کرد.» و جلال از اين دست آدم ها بود.
کتاب مدير مدرسه جلال آل احمد يکي از بهترين کارهاي او بود که طي اين داستان جلال را صاحب سبک شناختند.