هدايت جلال
نويسنده : احمد ميراحسان
جستاري در مقايسه هدايت و جلال آل احمد
جلال آل احمد از جمله نويسندگان فراموش نشدني ماست. او از دل مذهب روييد و بزرگ شد، اما يك بار تحت تأثير زمان، مدرنيت وايدئولوژي هاي راديكال چپ مذهب را به كنار نهاد، ولي وقتي كه دوباره به دامن آن بازگشت از سر عادت نبود، بلكه او مثل يك انسان فهيم وبزرگ، در بلوغ و آزادي و بر اساس پژوهش و اراده معقول، دين اسلام راانتخاب كرد، لذا كم هستند كساني كه چنين اند و البته هدايت نشدن جلال به صراط حق و خداوند متعال، هدايتي الهي بود كه منجر به گزينش عقلاني اسلام گرديد و از آن پس او چشمي تازه و نگاهي نويافت. امروز براساس رشد گرايشات ليبرالي در بعضي از روشنفكران،جلال آل احمد متهم به نويسنده اي است كه جهان بسته اي داشت وروحي اقتدار جو و متأثر از فرا روايت هاي دوران خود بود، زيرا اومي خواست همواره رهبر باقي بماند و لذا روحيه اي سركوبگر، بي قرار،تهاجمي، پرخاشجو و غير ليبرال وجود او را فرا گرفته بود. اما در حقيقت جهان ليبرالي روشنفكران از بازگشت او به ايمان و پرسش بنيادين هستي و پاسخ الهي به آن و آلوده شكني روايت روشنفكرانه دين وانقلاب مشروطيت و شيخ شهيد منزجر است. برخلاف سرگشتگي روشنفكران مدرن، آل احمد با بازگشت به دين، اقتدار و استواري نو يافت و از گم گشتگي نجات يافت و عاقبت به خير شد.
صادق هدايت كه داراي شباهت ها و تمايزاتي با آل احمد است از يك سو و بنا به معياري در مقابل اوست. او نيز به عنوان يك روشنفكر، قرباني شرايط تلخي است كه وطن او و جهان برايش شكل مي دهد. سرنوشت هدايت در نقطه مقابل سرنوشت آل احمد قرار دارد؛ زيرا پايان ماجراي او، خودكشي است، خودكشي، يعني از دست دادن هر نوع تكيه گاهي براي حيات و تداوم آن، خودكشي يعني نااميدي و يأس كامل. خودكشي،يعني فقدان باور به ارحم الراحمين و چنين فقدان ايماني به معني آن است كه شخص در خلأ و برهوت گام مي زند. لذا صادق هدايت در خلأ وبرهوت گام مي زد. در نتيجه دليلي براي زندگي نمي يافت و هيچ افقي نبود كه بحران هاي اخلاقي، رواني، ذهني، فكري، ايدئولوژيك فرهنگي ـ هنري، اجتماعي و جهان نگري و جهاني اش را در دورنماي آن قابل حل ببيند. البته او به عنوان يك روشنفكر كه آگاهي فراواني از مدرنيته واميدي بي نهايت به آن و علاقه اي آشكار به ذهنيت مدرن و آثار آن داشت، از ركود و خرافه و عقب ماندگي وطن خود، از استبداد، فقر، جهل ورذايل داخلي نفرت داشت. مدتي مي انديشيد كه با باستان گرايي مي تواند هواي تازه و هويتي نو بيافريند، اما باستان گرايي او خودداري ارتجاعي و بازمانده و ميراث اشرافيت ورشكسته قجري اش بود كه باايدئولوژي قلدرانه و بي عمق رضا شاهي مي آميخت و تصويري خيالي ازعصر ساساني مي ساخت كه نه امكان بازگشت به آن بود و نه اگر هم به فرض محال اين رجعت ممكن مي بود، عصري ارجمند بود هدايت كودكانه و سطحي، مثل روشنفكران سطحي ناسيوناليست، فلاكت وبدبختي نظام معاصر خود را محصول حمله اعراب و اسلام مي پنداشت،بنابراين نوعي نگرش و نيستي فكر او را تهديد مي كرد و در محاق و ناعقلانيت فرو مي برد، كه در نهايت نيز چنين شد. او با همه آشنايي اش به علم مدرن در اين مورد تفكري بي بنياد داشت. چگونه مي شد كه او ازنژاد پرستي آلماني و كشتار نژادي در آن سر دنيا متنفر بود، ولي خودگرفتار نگرش نژاد گرايانه باقي ماند و ضد سامي گري جا زد؟ هدايت اين چنين بود. او مدتي نيز با ماركسيست ها محشور شد، اما آنان را نيزتحمل نكرد، زيرا در آنها فساد و نا صداقتي مي ديد. زبان هتاك اومي توانست بيان روح زخمي و مسموم اش باشد، اما از سوي ديگر نشان از لبريز شدن آن همه رفتارها از نهان روشي و كذب بود البته در مقابل اين همه نقص ها، هدايت به دموكراسي غربي دل بست و عقل مدرن راپذيرفت، اما وقتي جنگ جهاني شروع شد، و جهان در ظلمت جهل وجنايت مدرن فرو رفت او به طور كامل نااميد شد. اين است كه او با همه روحيه متافيزيكي كه داشت، به فيزيك دل باخت و با همه داعيه مخالفت با نژاد پرستي به نژاد گرايي درغلتيد و بالاخره ايمان باخته، بي پناه و تنها نوميد، بي تكيه گاه، به نمونه انسان مدرن پيراموني وروشنفكر سرگشته بدل شده كه طوق ملعنت به گردن داشت. پس براي او جز خودكشي راهي نمانده بود. اما در اين نوشته مايلم با نگاهي نو،مروري بر ادبيات مدرن ايران و رابطه بين صادق هدايت و جلال آل احمد بپردازم بخش نخست مقاله به هدايت و بخش دوم به آل احمد اختصاص دارد.
هدايت (1281ـ1330 هـ.ش)
در خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
هر مروري بر ادبيات جديد ايران، بدون ترديد ما را متوجه دو نام درخشان مي كند: صادق هدايت و جلال آل احمد. اما كنار هم نشاندن صادق هدايت و جلال آل احمد، ظاهرا رفتاري نامعمول، مغاير با عادت بررسي هاي ادبي و بيانگر نوعي پريشان گويي است. اكنون سؤال اين است كه هدايت و آل احمد چه نسبتي با هم دارند؟ در وهله اول مي توان گفت كه هيچ، ولي در گام بعدي حتي به نظر مي رسد كه آن دو داراي اختلاف هاي فاحش اند و كمي بعد گويي كه آنها در برابر هم قرار دارند.پس چگونه به طور مشترك ما به آشنايي با آنها نائل مي آييم ؟ چگونه دريك متن، اين دو شخصيت دور از هم را گرد مي آوريم و اصلا چه اصراري به چنين تركيبي است ؟ و چه فايده اي بر اين همنشيني مترتب است ؟
و اگر مقايسه آنان، مقايسه دو پديده بي ربط به هم است، چه نتيجه اي در بر خواهد داشت ؟ به خصوص براي خوانندگان غير ايراني كه مايلند درنوشته اي جامع و مانع به زباني روشن با مهم ترين مشخصه اي افراد وجريان هاي ادبي تأثير گذار ايراني آشنا شوند.
هر اندازه كه در نگاه اول گفت و گوي مشترك از هدايت و آل احمدعجيب است، وقتي اندكي تأمل كنيم، آرام آرام منطقي نيرومند از اعماق اسلوب و انديشه اي تطبيقي فرا مي رويد و بال و شاخ مي گسترد. من نخست مي كوشم تا اين عناصر توجيه كننده را مورد اشاره قرار دهم:
1. هدايت و آل احمد؛ دو قله تأثير گذار بر جريان هاي ادبي جديد ايران هستند. هدايت در دهه اول و دوم و سوم قرن چهاردهم هجري شمسي (1300ـ1320ش، 1921ـ1951م) و آل احمد در دهه سوم و چهارم وپنجم (1320ـ1350 هـ.ش = 1941ـ1971م) يعني دهه پاياني نيمه اول همين قرن در اوج بوده اند و نقش رهبري ادبي را داشته وگفتمان هاي آنان هنوز هم زنده و جاري است.
2. هدايت و آل احمد روي هم كل جريان بنيادين ادبيات مدرن ايران را نمايندگي مي كنند. هدايت، نشان گريز از سنت به طرف مدرنيته و آل احمد، نشان نقد مدرنيته (پس از غوطه ور شدن در نگاه مدرن) و منادي بازگشت به هويت اسلامي و ميراث است. هدايت نويسنده اي لائيك است و آل احمد روشنفكري چپ گرا بود كه از لائيسيته و سكولاريسم رنج مي برد. و دوباره به اسلام رو مي كند.
3. هدايت و آل احمد هر دو، نسل روشنفكران جديد ايراني هستند كه عميقا با ادبيات مدرن غربي آشنا بوده اند. اما هدايت ستاينده جان غرب و سركش عليه ميراث اسلامي و علاقمند به تاريخ ايران پيش از اسلام است، در حالي كه آل احمد بالاخره رهبر ضديت با غربزدگي و بازگشت به خويشتن و رهبر گفتمان هويت اسلامي ـ ايراني در حوزه ادبيات به شمارمي آيد و اين نگره حتي آراي سياسي ـ اجتماعي و ايدئولوژيك او راسخت تحت تأثير قرار داده است.
4. هدايت برجسته ترين رمان نويس سوررئاليست ايران است. جلال آل احمد در داستان نويسي يك نويسنده رئاليست به شمار مي آيد. هدايت هيچ انگار و آل احمد غايت انديش است. هر چند هدايت هم آثاري واقع گرا دارد، اما تلخ انديشي و اندوه زدگي ويژگي مهم اوست.
5. ظاهرا امروز صفحه اي تازه از چالش هاي روشنفكري ايران ورق خورده است. انقلاب اسلامي، به دنبال خود، گفت و گوهاي وسيع و جدي،بزرگ و عميق و تازه اي، چون سنت و مدرنيته سكولاريته و حكومت ديني، دموكراسي و ولايت فقيه، جهاني شدن و ميراث اسلامي ومدرنيسم و پسا مدرنيسم و... به ضميمه ده ها گفتمان نوي اقتصادي،سياسي و فرهنگي و هنري را مطرح كرده است كه با اين وصف هدايت و آل احمد، همچنان در ريشه چالش هاي كنوني حضور دارند. هدايت دستاويز روشنفكران نسل جديدي است كه در جدال با ميراث درجستجوي چرخش نويي به سوي فرد گرايي سنت ستيز مدرن اند. و آل احمد نماد روشنفكر اجتماعي، مدافع ميراث در تجربه اسلامي و غرب ستيزي است، كه به ويژه با آرمان گرايي سنتي اجتماعي و جامعه گراي خود، روشنفكران استقلال طلب و مدافع جمهوري اسلامي را تغذيه مي نمايد.
بدين ترتيب روش تطبيقي در مطالعه اين دو نويسنده درجه يك، ممتاز و تأثير گذار ايراني ، مي تواند ما را با مهم ترين گرايشات صد سال اخير داستان نويسي مدرن آشنا كند.
***
صادق هدايت، يك نويسنده جهاني و مشهورترين داستان نويس ايران است. در آثار مختلف، از صبا تا نيما، ادبيات نوين ايران و صد سال داستان نويسي ايران و نيز زندگي نامه هاي گوناگون، شرح حال زندگي وآثار او ثبت شده است.
در يكي از اين آثار مي خوانيم: زندگي و آثار صادق هدايت (1281ـ1330هـ. ش، 1903ـ1951م)، چكيده احوال روشن بين ترين افراد جامعه ايران در سال هاي پس از شكست مشروطيت و تحقق نيافتن عدالت و آزادي، و ناكامي تجدد در مقابله با سنت است. هدايت درخانواده اي صاحب منصب و اشرافي به دنيا آمد. از نوجواني درون گرا وسودايي مزاج بود. به گياهخواري، علوم خفيه، احضار ارواح و بودائيسم علاقه زيادي داشت. و نخستين مقاله اش را درباره (جادوگري در ايران) نوشت و به كاوش در اسرار باطني امور گرايش يافت. در اولين كتاب هايش رباعيات خيام و انسان و حيوان (منتشر شده در سال 1303)با نوميدي و شك به هستي و وضع بشري نگريست. اين ديدگاه را درفوايد گياهخواري (1306) و ترانه هاي خيام (1313) گسترش داد. درسال 1305 همراه با دانشجويان اعزامي به اروپا به آنجا رفت، اماتحصيلات را جدي نگرفت و به داستان نويسي روي آورد. در پاريس ماجراي عاشقانه نافرجامي را از سرگذراند كه بر زندگي و آثار او تأثيري بي چون و چرا نهاد. به تدريج درون گراتر شد و وسواس مرگ بيش ازپيش وجودش را فرا گرفت. آنچه در ستايش از (مرگ) به عنوان رهايي بخش انسان از رنج هستي در مجله ايرانشهر (1305) نوشت، بعدهايكي از مهم ترين درونمايه هاي داستان هايش را تشكيل داد.
در پي افسردگي هايي كه روز به روز عميق تر مي شد، در سال 1307 نخستين اقدام به خودكشي را انجام داد و چون نجات يافت شرح واقعه را در (زنده به گور) نوشت. و آن را (يادداشت هاي يك ديوانه) نام نهاد. هدايت كه لحظه هاي مواجهه با مرگ را تجربه كرده و تا آخر عمر با آن درگير بود، شخصيت هاي آثارش را نيز وا مي داشت تا به اين تجربه بپردازند، او نتوانسته بود خودش را بكشد، اما با نوعي بدبيني و جبرانديشي، سرنوشت قهرمانانش را رقم مي زد. آنان خودكشي مي كنند تا بربي معنا بودن هستي گواهي دهند. در سال 1309 به ايران بازگشت وآثارش را يكي پس از ديگري منتشر كرد؛ زنده به گور (1309)؛ پروين دختر ساسان (1309)؛ سه قطره خون (1311)؛ سايه روشن (1312)؛علويه خانم (1312)؛ وغ وغ ساهاب (1313)؛ و نوشته هاي متعدد ديگردر زمينه نقد ادبي گردآوري فولكور، سفر نامه و ترجمه آثار نويسندگان اروپايي در سال 1315 به هند رفت و بوف كور را در تيراژي محدود منتشر كرد. سال بعد به ايران بازگشت و روزگار خود را با كارمندي دربانك ملي و اداره موسيقي و دانشكده هنرهاي زيبا گذراند....
روشنفكر نوميد آقاي هدايت در دهه سوم قرن چهاردهم (1320ـ1330) از انزواي خود در آمده، حساسيت گوشه گيرانه دوران سياه بيست ساله ديكتاتوري رضا شاه را فرو هشته و در پي اميدي مبهم بر آمده، كه برداشت هاي زيبايي شناسي او تغيير مي كند. هدايت كه دردهه قبل (بوف كور) را نوشته بود در اين سال ها آثاري، چون (حاجي آقا) را بر ضد اقتدار پدر سالاري و جهل و خرافه پرستي مردم مي نويسد.اما عوامل نوميد كننده فردي، روحي و اجتماعي و احساس بيهودگي براي هدايت عميق تر از آن است كه چيزي منزلت از دست رفته او راجبران كند. حس مطرود بودن، بالاخره او را به خودكشي وا مي دارد وهدايت در پاريس با گاز به زندگي اش پايان مي دهد و در قبرستان پرلاشز براي ابد مي آرمد. (1) پس از مرگ او روز به روز به شهرتش درجهان افزوده مي شود.
***
(در ادبيات نوين ايران) نيز به جنبه ديگري از سرگشتگي هاي هدايت پس از تحصيل در بلژيك و فرانسه و رها كردن دندانپزشكي اشاره شده كه مي خوانيم: هدايت علاقه زيادي به نويسندگان بزرگ فرانسه به هم زد. نيزاستيفن، تسوايك، چخوف، و داستايوسكي نظرش را جلب كردند.ولي نويسندگان محبوب او ادگار آلن پو و موپاسان و كافكا (جويس وويرجيناوولف) بودند. در آثار آنها خيلي از چيزها را ياد گرفت كه براي هنرش ارزشمند بود و حتي الهام اثر مهمش را از آنها گرفت. هرگز روش تقليد سهل الوصولي را پيش نگرفت. خود او چند تا از قصه هاي كوتاه كافا را به فارسي ترجمه كرد و به ترجمه خود از (داستان گروه محكومين) مقدمه جامعي نگاشت تحت عنوان پيام كافكا كه در آن نظرش را راجع به نقش فرانتس كافكا در ادبيات نوين جهان ابراز داشت (1327 شمسي)... هدايت در اوايل دهه (1930) پس از بازگشت از اروپادر تهران اقامت گزيد و در جرگه ياران شاعرش كاملا بر خلق آثار ادبي وفعاليت هاي فرهنگي پرداخت (مع هذا، ادبيات نيز نتوانست او را كاملاارضا كند، لذا وي مواضع مختلف بي اهميتي را اتخاذ كرد). وي در گروه ربعه ادبي معروف شركت كرد. كه سه پايه گذار ديگر آن مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و بزرگ علوي بودند، كه بعدها افراد ديگري نيز ـ ازنويسندگان، هنرمندان نمايشنامه نويسان و نظريه پردازان هنر و ادبيات ـ به آنها پيوستند كه از جمله آنها مي توان به پرويز ناتل خانلري كه بعدها سردبير نشريه سخن شد و در ايجاد گروه ربعه تأثير زيادي داشت اشاره كرد. (اين گروه نقش مهمي در جنبش ادبي زمان خود داشت)
هدايت در مطالعات كاملش از تاريخ ايران، مفهوم نويني از ملي گرايي را ارائه داد. عصر ساسانيان براي او جذابيت خاصي داشت، از اين رو زبان پهلوي را با مهارت خاصي ياد گرفت و آثاري از آن زبان را به فارسي ترجمه كرد. (دانش او از تاريخ، نهادها، حيات و زبان اين عصر منبعي بودكه مثلا قصه بخت ابو ابو نصر، آتش پرست و ديگر قصه هاي خود را براساس آنها تحرير كرد) در سال هاي (1937 ـ 1936م) در خلال اقامتش بين پارسيان بمبئي مطالعات خود را در زمينه زبان پهلوي و آيين زرتشت تكميل كرد. دو داستان وي كه در اين زمان نوشت كاملا الهام گرفته از محيط هند و حتي از فلسفه هند است كه دليل جالبي است براينكه در هدايت اين هنرمند حساس و دقيق، وطن پرستي و مفاهيم تحقيقي هرگز ريشه كن نمي شد.
يكي ديگر از كارهاي هدايت كه در آن شهرت عظيمي يافت،علاقه اش به فولكلور بود كه داراي جنبه علمي و نظري بود. وي ترانه هاي محلي را جمع آوري كرد. مقالاتي راجع به آداب و رسوم عامه، سحر و جادوگري ايراني و به طور كلي فولكلور نوشت. نوآوري هاي او درزمينه زبان نيز تا حد زيادي با دانش وسيع اش در اين موضوع رابطه داشت او استاد زبان فارسي نوين بود و آثار او گنجينه اي از مفاهيم، اصطلاحات گفته ها و چم و خم هاي زبان محاوره اي بود كه از واژه هاي عامه مايه گرفته بود. واقعيت اين دست كه اين عناصر غير عادي زباني اغلب خواندن آثار هدايت را مشكل كرده اند. مع الوصف اين خصيصه براي غناي نثر نوين فارسي از اهميت برجسته اي برخور دار بود. و نيزاهميت شايان هدايت در تأثيري بود كه در نسل جديد نثرنويسان به جاگذاشت.
هدايت در انتخاب مضامين نيز جريان نويني را در پيش گرفت. او به خاطر كسب سواد اجتماعي به درون قشرهاي پايين و ساده ترين مردم جامعه رفت؛ يعني كارگران بي ارزش و غيره.
(كاكارستم لاف زن)، (حيله باز تو خالي)، (آبجي خانم مؤمن)، كه ازمال دنيا فقط يك چشم داشت و (داش آكل قهرمان مردمي)، زرين كلاه ساده كه آرزويش مردمي بود كه عشقش را با كتك به او بفهماند، و(گل ببوي قاطرچي) همه و همه نمايشگاهي هستند پر از تابلوها كه نشانگر استادي هدايت است.(2)
***
هدايت به طور وسيع با فرهنگ غرب عميقا آشنا بود و تحت تأثير آن قرار داشت. ويرجيناوولف، جيمز جويس و پروست و فاكز را به خوبي مي شناخت و از باخ چاپلوفسكي و دوورژاك لذت مي برد. او از (سگ ولگرد تا حاجي آقا) و (ولنگاري و توپ مرواري) كوشيد تا فضاي تازه اي را تجربه كند و عليه افكار ما قبل تاريخي و روحيات كهنه و سالوس كاري، موهوم پرستي، كوته بيني و نوكر اجنبي بودن به شدت انتقادمي كرد. در اين سال ها يك نوع گرايش جامعه گرايانه او را جذب كرده بود، اما اين مسئوليت گرايي متعهدانه هم سرگشتگي اش را درمان نكرد.و او از احزاب انقلابي همه سرخورد. بحران هدايت بحران دروني و فردي بود كه با شرايط تاريك استبداد و عقب ماندگي مي آميخت و احساس خلأ انسان معاصر و بي پناهگاه را باز مي نماياند.
اكنون كه جنبه واقعه نگارانه زندگي هدايت را پشت سر مي نهيم،مي توانيم به يك نكته اشاره كنيم و آن اين است كه در سال 1975،يعني بيست و چهار سال بعد از مرگ هدايت، كتابي با عنوان كتاب شناسي صادق هدايت در 184 صفحه چاپ شد كه صد و سه صفحه آن فقط مختص كتاب هايي است كه درباره هدايت در جهان نوشته شده است، كه از آن سال تا به امروز بسي بر حجم اين آثار افزوده شده و آثار اين نويسنده مشهور جهاني مورد تحليل قرار گرفته و هر روزمقاله و كتاب تازه اي در جهان حول آثار و زندگي هدايت منتشر مي شود.
هدايت در عصر خود از نوآورترين نويسندگان جهان و نيز از مطلع ترين و دانشمندترين نويسندگان خاورميانه بود، كه پيشروترين جريانات ادبي روزگار را به خوبي مي شناخت و توانست نقش بنيانگذار ادبيات نوين رادر خاورميانه با موفقيت به ثمر برساند و با نقش نويسنده درجه يك جهاني يابد كه موارد توجه روز افزون مجامع ادبي بين المللي وخوانندگان حرفه اي رمان هاست و هر روز جنبه تازه و ژرفاي نويني ازآثارش كشف مي شود. در آثار صادق هدايت براي اولين بار در منطقه تجربه ها سبكي در سطح ادبيات اروپا ظاهر شد كه حتي براي جهان پيشرو جذاب و تازه بود. آن عناصر نو كه هنوز هم قدرت و عمق و يكه بودن خود را حفظ كرده اند و به ويژه در شاهكار او (بوف كور) گرد آمده اند،از اين قرارند:
1. كاربرد يك اسلوب سور رئاليستي نو و منطبق با فضاي ايراني و براساس آگاهي هاي وسيع فرويدي؛
2. آفرينش يك فضاي اسطوره اي ـ مثالي با بهره برداري از روح ادبيات كهن ايراني؛
3. كاربرد كودكي تايپ و كاربرد سمبوليسم و روانشناسي يونگ براي ساختن فضايي اسرارآميز بود؛
4. بهره گيري از وجوه آينما و آينموس شخصيت انساني و تبديل آن به يك فرم ادبي دواليستي براي نشان دادن انشقاق روح قهرمان داستان وبه ويژه موجوديت دو جنسي انساني در نوول سوررئاليستي؛
5. استفاده از فضاهاي فلسفه هند و چيني، تناسخ، حضور انسان نوئي و آيين هاي جادويي در داستان نويسي مدرن؛
6. استفاده از بحران هاي فردي ـ رواني و تجارب زندگي خود در هر چه زنده تر تصوير كردن فضاي ذهني داستان ها؛
7. بالاخره يكي از مهم ترين جنبه هاي داستان هاي هدايت بازتاب يك فضاي تيره و سياه و پر از رعب و اضطراب و جنايت است، كه باديكتاتوري رضاشاهي ربط دارد و نيز همه نقدي كه او به رفتارهاي خرافي و اخلاقيات كهنه مردم خود روا مي دارد.
نيز هدايت خلاقيت و حساسيت يكه اش را با جنبه هاي انديشه ورزانه اي در آميخته كه عبارت اند از:
1. آگاهي وسيع از زبان پهلوي و ادبيات ايران باستان و باستان گرايي؛
2. تسلط كامل بر ادبيات مدرن غربي و داستان نويسي جديد درفرانسه، روسيه، انگليس، امريكا و... به انضمام احاطه بر ديگر رشته هاي هنر، هم چون موسيقي، نقاشي و...؛
3. پژوهش فراوان در فولكلور و فرهنگ و زبان عامه؛
4. آگاهي وسيع از اساطير هند و ايراني؛
5. دانش كافي از علوم اجتماعي و فلسفه مدرن (فرويد، سارتر، يونگ و...)؛
6. احاطه عالي بر سوررئاليسم و سمبوليسم و كاربرد خلاق آن در رمان نويسي مدرن؛
7. تصعيد سرگشتگي و دوگانگي جنسي ـ شخصيتي خود به يك متن و سبك بديع هنري.
بررسي جزئي هر يك از محورهاي فوق الذكر ما را به وسعت كنش ادبي و ژرفاي فعاليت معنوي هدايت آشنا مي كند، كه من ترجيح مي دهم كه ازميان محورهاي فوق الذكر به جهت تنگناي مقاله، فقط به محور اول وآخر بپردازم.
درباره گرايش هدايت به ايران باستان و زبان پهلوي بايد به موقعيت ناكام انقلاب مشروطيت، ويژگي دوران ديكتاتوري سياه رضاشاهي تلاش براي جايگزيني ناسيوناليسم ايراني به جاي جهان بيني اسلامي و دامن زدن نظام پهلوي به تخاصم نژادي ضد عرب توجه داشت. پس باستان گرايي هدايت حاوي چند جنبه متفاوت است، كه عبارت اند از:
1. ايدئولوژي رضاشاهي
2. باستان گرايي به مثابه جستجوي بخشي از ريشه ها
3. هماهنگي جنبه ثنوي و دواليستي فلسفه ايران باستان و دين زرتشتي و نبرد نور وظلمت از يك سو، با انشقاق شخصيتي و دوگانگي روان زنانه ـ مردانه صادق هدايت از سوي ديگر تركيبي تسكين دهنده براي دو گرايي هدايت فراهم مي كند، كه زمينه ديگر باستان گرايي اش را توضيح مي دهد. هدايت در ايران باستان ايدئولوژي توجيه گر دواليسم شخصيتي خود را مي جست كه فاقد مدرنيسم و غلبه يك جنبه و فاقداتحاد بود.
4. اما منظري در نگاه به باستان گرايي هدايت مي تواند وجود داشته باشد كه حاوي كشف وجه خلاقانه باستان گرايي اوست؛ يعني گذشته اي كه نگذشته و مي تواند به وسيله آفرينش هنري، همچون يك سبك احياو به سوي آينده جاري شود. بهره وري از گذشته به مثابه يك امكان استتيكي و بازخواني زيبايي شناسانه و سمبوليك و بدر آوردنش از اغماءو تبديلش به يك سبك همان نكته خلاقانه باستان گرايي هدايت است.
وقتي ما به جنبه دو جنسي اسلوب بوف كور، كه حتي در ساختار زباني آن منعكس است و در شخصيت پردازي دوگانه (راوي ـ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) /(زن اشيري ـ لكاته) و... جاري است دقت مي كنيم، ناگهان كشف مي كنيم كه ثنويت زرتشتي و باستان گرايانه مورد توجه هدايت چگونه به يك زيبايي شناسي سمبوليك / سوررئاليستي جذاب تصعيد مي يابد وسبب ماندگاري و درخشش جهان داستان نويسي نوي او مي شود.
از اين پس ما دوگانگي را نه تنها ويژگي جنسي هدايت كه پديده اي ريشه دار سراپا بي نگاه او مي يابيم. برخورد هدايت به گذشته دوگانه است. در نفي زندگي سنتي او به جهان مدرن مي رسد، اما در نگاه اواروپاي بين دو جنگ هم متناقض و بحران زده است. او به مردم، زبان وفرهنگ آنها روي مي آورد، ليكن در اينجا هم او برخوردي دو گانه دارد:آميزه اي از رويكرد به مردم و انزجار از آنها اين دوگانگي در گرايش هدايت به ايدئولوژي انقلابي و سوسياليسم هم ديده مي شود؛ آميزه اي ازاميد و سرخوردگي و همين دوگانگي است كه سبب فروپاشي كامل وخودكشي اش مي گردد. با اين وصف بايد باور كرد كه باز همين دوگانگي سبب و انگيزه آفرينش آثاري بي نظير در داستان نويسي مدرن جهان شده است؛ آثاري كه ساليان طولاني است در غرب و شرق باستايش فراوان روبروست و هر بار جنبه نويي از ژرفايشان كشف مي شود.
جلال آل احمد (1302ـ 1348هـ. ش)
آل احمد را مي توان در رفت و آمد بين مذهب لائيسيته و بازگشت به ميراث شناخت. جلال آل احمد با تأثير از صادق هدايت كارش را آغازكرد. اما اولين اثر او كه در مجله سخن منتشر مي شود، زيارت (1324) اثري است پر شور و مذهبي در واقع زيارت بيانگر اولين اختلاف جدي آل احمد با هدايت نيز محسوب مي شود. يك گرايش صميمانه به اسلام و زندگي اسلامي. آل احمد پس از يك دوران گسست از مذهب دوباره به همين زيارت باز مي گردد. به هر رو اندك اندك تجربه روشنفكرانه چپ بر آل احمد غلبه مي يابد. در واقع آل احمد كار داستان نويسي را از جايي آغاز مي كند كه هدايت به پايان برده بود، هدايت در پايان عمر كوشيد بارويكردي اجتماعي تنش هاي دروني اش را شفا بخشد، اما همچنان درونگرايي و بحران و اوهام بر او چيره ماند و او را به خودكشي كشاند. امادهه بيست، دهه مبارزات اجتماعي در ايران و رشد نويسندگاني، چون بزرگ علوي و به آذين است كه بسان پشتوانه آل احمد براي تجربه جامعه گرايانه اش به كار مي آيد. هر چند در اولين مجموعه آل احمد ديد وبازديد، انتقادات او سطحي است، اما از همان آغاز آشكار است كه او درداستان پردازي به جاي سوررئاليسم سرشار از اضطراب و تشويش هدايت رئاليسم اقتصادي و توجه به زندگي مردم را ترجيح مي دهد.
آل احمد از سال 1323 عضو حزب توده ايران يك حزب كمونيستي طرفدار توده مي شود. او در خانواده اي روحاني به دنيا آمده بود و در نتيجه بديهي است از نظر اعتقادي با بريدن از مذهب در وضعيتي پر تناقض قرار مي گرفت. در ديد و بازديد اين حالت تعليق بين اعتقاد و بي اعتقادي آشكار است. اما زندگي حزبي يكسر آل احمد را در چاه داستان هاي تبليغي ـ سياسي فرو مي افكند.
وضعيت بينابيني آل احمد ديري نمي پايد تسليم مطلق حزب توده به فرامين شوروي، او را بر مي آشوبد و در سال 1326 آل احمد با خليل ملكي دست به انشعاب مي زنند. در اين دوران او مي كوشد تا به آن صداي ناخود آگاهش پاسخ دهد كه با بريدن از ميراث او را دچارسرگشتگي كرده بود. در سال هاي 1327 و 1331 آل احمد مجموعه اي سه تار و زن زيادي را منتشر مي كند. با اينكه در اين سال ها او با ترجمه آثار سارتر گرايش خود را به اگزيستانسياليسم سارتري نشان مي دهد، اماداستان هاي او آثاري واقع گرا و سرشار از بازتاب فضاهاي شكست وناكامي است. گويي او پيش از كودتاي 28 مرداد 1332 با شناخت دروني وضعيت روشنفكران سياسي و احزاب و شرايط تاريخي، هر گونه اميدي را از دست داده است. با اين همه او مي كوشد تا با تصويري زندگي مردم فقير به زباني كه اين بار غير تبليغي است، اوضاع مادي و روحي شان رابه نمايش نهد. البته آل احمد در داستان هايش از يك گويي دروني و ياروانشناسي سود مي جويد، اما اين اسلوب هم راهي است براي ترسيم واقعيت دروني شخصيت هاي داستان، در اينجا تمايز نگاه آل احمد به درون افراد با صادق هدايت آشكار مي شود.
آل احمد در ترسيم تيره روزي مردم زحمت كش بسي بيشتر از هدايت تلاش مي ورزد. در باز تاب موقعيت زن ايراني هم آل احمد اولين نويسنده اي است كه مي كوشد تا با ديدگاهي عميق، غير رومانتيك، وواقع گرا و فراتر از روانشناسي ناتوراليستي، به نمايش وضعيت اجتماعي زنان ايران بپردازد و با نگاهي اقتصادي و ژرف به محيط آنان بنگرد.سرگذشت كندوها (1333) يك داستان تمثيلي است كه شكست جنبش ملي مصدق را در قالب داستان هاي فولكلوريك بيان مي كند. اما آل احمد برخلاف هدايت در يأس و اندوه زدگي و انفعال و پريشاني فرونمي رود، بلكه اندك اندك داستان هايش را به زمينه يك سركشي همگاني تبديل مي كند. او مشوق بيداري جمع براي رهايي از دست اجنبي است. پس از تجربه هاي ايدئولوژيك انقلابي در چپ و ملي وشكست آنها اندك اندك با رجوع به ريشه ها و سنت و ميراث به نتيجه اي نو مي رسد. او با تحصيل ورود مدرنيته به ايران و انقلاب مشروطيت وجنبش ملي و جستجوي علل شكست آن، با قطعيت به خيانت روشنفكراني مي رسد كه مشوق انواع غربزدگي و ترك ارزش هاي بومي وسنتي بوده و خود باختگي را رواج و مايه شكست حركت هاي مردمي شده اند.
جلال آل احمد از اين پس در همه داستان هاي خود مستقيم و غيرمستقيم مبلغ اين باور اصلي مي شود. او با مقالاتش همين نگاه را درهمه عرصه هاي سياسي، اجتماعي، تاريخي، فرهنگي و ادبي پي مي گيرد. تك نگاري هاي او نيز حاوي همين اصل بنيادين است:ضرورت بازگشت به ميراث و سنت و كشف هويت و رهايي از خودباختگي و وابستگي و ستايش ضرورت استقلال و قيام عليه سلطه غرب.
در واقع آل احمد نشان بارز گسست روشنفكران جامع گرا از انزوا و فرورفتن در بحران هاي رواني / فردي و اشتياق به تحول و نفي موانع توسعه است. او هر چند از ايدئولوژي چپ انقلابي و حزبي مي بود، اما ازآرمان هايش دست نمي شويد. اين بار براي او دقيقا بر عكس صادق هدايت، اسلام و تجربه تاريخي تشيع، عملكرد سيستم مرجعيت وروحانيت عليه استعمار و ايده دخالت دين در سياست يك ملجأ و پناه گاه قابل اعتماد و آرماني است.
آل احمد در (مدير مدرسه) به بيان يك روحيه عصيان گرايانه دست مي زند. اين كتاب مهم ترين نوول و ارزشمندترين اثر داستاني آل احمداست. آل احمد اگر چه در داستان هايش به پوچي عصيان هاي فردي مي رسد، اما او مدام مي كوشد تا نشان دهد كه اگر بنياد نظم موجود تغييرنكند، ديگر اصلاحات در چهارچوب نظام وابسته به غرب و دستگاه ديكتاتوري وابسته با اجنبي چاره ساز نيست. شركت تا اين وسعت درسرنوشت زندگي اجتماعي ويژگي جلال آل احمد است اگر چه جلال آل احمد همواره يك تحصيل گر و روشنفكر برجسته اي باقي ماند كه داستان نويسي او زير سايه شخصيت تحول خواهش قرار گرفت و هرگزدر داستان نويسي به پاي صادق هدايت نرسيد ـ با او بسي بيشتر ازهدايت بر ذهنيت دوران خود و گفتمان غرب ستيزي و هويت طلبي اثرنهاد علاقه آل احمد به ارزش هاي نهان و زنده در گذشته، و ضرورت بازگشت به آن در (نون و القلم) و افشاي اصلاحات ارضي محمد رضاشاه در نفرين زمين به خوبي انعكاس يافته است.
پنج داستان هم ويژگي آثار آل احمد را نهان دارد. در واقع اين داستان ها عقايدي هستند كه به شكل كاراكترهاي داستاني در آمده اند.اما ارزشمندترين اثر آل احمد (سنگي بر گوري) است كه اعترافات اوست، ولي مشهورترين آثار آل احمد را در مشاهدات، سفرنامه ها ومقالاتش بايد جستجو كرد.
اورازان، تات نشين هاي بلوك زهرا، در تبسم خليج، جزيره خارك،خسي در ميقات (سفرنامه حج) سفر به ولايت عزرائيل (سفر نامه به اسرائيل) سفر نامه امريكا، سفر نامه شوروي، هفت مقاله سه مقاله ديگر،غرب زدگي، كارنامه سه ساله، ارزيابي شتابزده يك چاه در چاله، درخدمت و خيانت روشنفكران و... و ترجمه هاي فراوان از داستايوسكي،آلبر كامو، سارتر، دوژن يونسكو، مونگر... ميراث آل احمد است.
در اين ميان آثاري است كه به نحو برجسته اي شخصيت اعتقادي آل احمد را، به ويژه در مغايرت با انديشه هاي هدايت باز مي نماياند.
خسي در ميقات نگاهي است سرشار از شوريدگي به سفرش به حج كه در عين حال به نحو انتقادي به نفوذ غرب در ام القراي اسلامي مي نگردو آرزوي رهايي اسلام از سلطه غرب را مي پرورد. در سفر به ولايت عزرائيل او مي كوشد تا منصفانه به وضع اسرائيل بنگرد و با اين همه اودر سراسر كتاب عليه تصاحب فلسطين اشغالي با زور و نيرنگ موضع مي گيرد. بدون ترديد جلال با تمام ارادتي كه به خليل ملكي تئوريسين سوسياليست داشت، اما هرگز دچار شيفتگي سوسياليست هاي ايراني نسبت به اسرائيل نبود. جوهر علاقه او به فرهنگ اصيل اسلامي براي اوامكان آن را فراهم كرد كه چون ديگران فريب توفيق اسرائيل دركيبوتص ها را نخورد؛ و دچار شك و ترديد اصولي باشد. با اين همه اثر اوانتقاد و گلايه اصول گرايان محكم و متفكران حوزه علميه را كه غصب خشونت بار اسرائيل را بر نمي تاختند و خواهان نابودي اش بودند، برانگيخت. اما ضديت جلال با امريكا و شوروي به مثابه دو ابر قدرت سلطه جو او را محبوب سنت گرايان ايراني كرد. به ويژه مقاله غرب زدگي او در سال 1341 و سپس كتاب در خدمت و خيانت روشنفكران كه آن هم يك موضع گيري عليه غربزدگي روشنفكران و ستايش روحانيت دراستقلال طلبي شان بود. محبوبيت بيكراني براي او در مردم و رهبران اسلامي به بار آورد. تا جايي كه در همان سال ها آيت الله خميني (ره) بامحبت و نظر تأييد آميز آل احمد را مورد تشويق قرار داد. بدين ترتيب آل احمد يك نويسنده، روشنفكر و متفكر استقلال طلب و رهبري كننده بود، كه تأثيراتي بر نسل خود و پس از خود به جا نهاد. او با همه احاطه برتفكر غرب، تماما به اسلام و ميراث بازگشت و راه توسعه، نو شدن ورهايي از فقر و عقب ماندگي ايران و كشورهاي اسلامي را خويشتن يابي و اتكا به ميراث اسلامي و شيعي قلمداد نمود. از اين بابت نه تنها دراسلوب واقعگرا و گاه به شدت تبليغي، بلكه در اسلام دوستي اش باهدايت در تضاد بود و شاخه ديگري از نويسندگان ايراني را نمايندگي مي كرد كه هرگز نه توهمي به باستان گرايي و ناسيوناليسم گذشته گراداشتند و نه توهمي به آمريكا و امپرياليسم غرب.
پي نوشت ها :
1. صد سال داستان نويسي ايران ـ حسن مير عابديني همچنين رجوع كنيد به آشنايي با صادق هدايت م.ف فرزانه ادبيات نويس ايران ـ يعقوب آژند.
2. ادبيات نوين داستاني، يعقوب آژند.
/ن