جلالآل قلم
نويسنده: مليحه آدينه
جلال آل احمد نويسندهاى روشنفکر و انديشمندى مبارز در سال 1302 در محله پاچنار تهران متولد شد. “نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302”،” در خانواده روحانى (مسلمان -شيعه) برآمدهام ،پدر وبرادر بزرگ ويکى از شوهر خواهرهايم در مسند روحانيت مردند و ...” تاثير اين محيط را مىتوان در بعضى آثار وى چون ديد و بازديد و سه تار مشاهده نمود. قلمفرسايى او در زمينه تلاش براى مبارزه با ظالمان و به تصوير کشيدن درماندگىها و برآوردن فرياد بازگشت به خويشتن بود.
بىترديد مىتوان جلال را در زمره معدود نويسندگان پرکار در سالهاى 1320 و1332 و بعد از آن قرار داد که هيچ گاه به خاطر خفقان حاصل از حاکميت فردور قلم رسايش را بر زمين ننهاد و رسالتش را در حد نويسندهاى متعهد و روشنفکر به مردمش انجام داد وآثار ارزندهاى آفريد چون نونوالقلم، نفرين زمين،ارزيابى شتابزده و در خدمت و خيانت روشنفکران .
به گفته خود او قلم برايش به منزله “سلاح” است آنجا که مىگويد :” قلم اين روزها براى ما شده است يک سلاح...و بريده باد آن دست که نه اين سلاح را کجا به کار برد” در اينجا به اقتضاى فرصتى که به ما دست داده است شرحى مجمل از کتاب زن زيادى وى ارائه مىدهيم.
اثر مذکور کتابى است متشکل از نه داستان کوتاه والبته قوى به قلم جلالآل احمد که اگر تقسيمبندى آثار وى را [ مقالات، مشاهدات، ترجمهها، قصه وداستان] در نظر آوريم اين کتاب به حتم مىتواند در قفسه کارهاى قوى وى در زمينه قصه و داستان قرار گيرد. کتابى انتقادى از مردم و براى مردم که داراى نثرى سنجيده وموزون است به استثناى مقدمه آن [ رساله پولوس رسول به کاتبان] که قدرى با تکلف و دير فهم به نظر مىآيد نثرى است که مايهاى مردمى دارد و از گفت و شنودهاى ميان مردم الهام گرفته شده است به گونهاى که تکه کلامها و حرفهاى رايج در ميان مردم کاملا با نثر داستان آميخته و در داستان حل شده است.
وى اغلب اوقات به توصيفهاى دقيق و موبه مويى دست مىزند که نمود عينى آن را مىتوان در داستان سمنوپزان مشاهده کرد .اکثريت قريب به اتفاق موضوعات داستانها از مفاهيم و موضوعات سادهاى برداشت شدهاند که همه روزه با آنان در زندگى عاديمان مواجه هستيم.
صراحت، برندگي،موجز بودن )Laconic( ، صداقت و صميميت از خصايص نثر وى به شمار مىآيد. داستان سمنوپزان ابتدا با توصيفى زيبا و دقيق از مراسم سمنوپزان زنانهاى آغاز مىشود که مخاطب با خواندن سطور آغازين در متن و بطن داستان قرار مىگيرد .( دود هه حياط را گرفته بود وجنجال و بيا و برو بيش از همه سال بود . زنها ناهارشان را خورده بودند و هرچه کرده بودند نتوانسته بودند بچهها را بخوابانند مردها را از خانه بيرون کرده بودند تا بتوانند چادرها را از سرشان بردارند...) اين گونه وارد شدن نويسنده به صحنهاى کاملا زنانه، ريزهکارىها وحتى زخم زبانهاى آنان به هم بسيار جاى تحسين دارد . مريم خانم زن صاحبخانه و عمقزى جادوگر و روابط وصحبتهاى خرافى آنان وخاله خان باجى بازىها نمود جهل و خرافهگرايى جامعه زنانه آن روزگار است. در داستان خانم نزهت الدوله ما زنى را مىبينيم که با وجودخوردن سر سه شوهر به قول نويسنده اما باز هم به دنبال مرد رويايى جديدى است .” پس از عمرى زندگى و سه بار شوهر کردن به اين نتيجه رسيده است که شوهر ايدهآل او از اين نوکيسهها وتازه به دوران رسيدهها هم نبايد باشد و ديگر اينکه کم کم دارد باورش مىشود که تنها مانع بزرگ در راه وصول به شوهر ايدهآل عيب کوچکى است که در دفاع او است و ...” زنى که احساس و زندگىاش بازيچه مردان منفعت طلب و حيلهگرى شده است که جز سود خود به چيز ديگرى توجه ندارند. دردفترچه بيمه ،مسلول،دزد زده و عکاس با معرفت شاهدافرادى محروم از طبقات مختلف جامعه هستيم که سعى در جلب ترحم ديگران دارند. شخصيت مسلول شخصيتى است که به نظر مىآيد گرفتار جملهپردازىهاى نويسنده شده است و گويى از اين داستان بوى تناقض به مشام مىرسد يعنى معلوم نيست که بالاخره اوخوشحال است که سل ندارد يا خوشحال نيست. فىالمثل در جايى که شاهد خالى کردن آب از سينه مرد مسلول است مىگويد:” تارهاى هراس در دلم به لرزه درآمده بود .” و در آخر که معلوم مىشود سل ندارد از نداشتن اين بيمارى نوميد مىگردد .” و توى خيابان که رسيديم من تازه پاکت سياه و بزرگ عکس سينهام را زير بغلم حس کردم درست به کارنامه مردودى مىماند که به دست يک بچه مدرسه داده باشند.” ازداستان جاپا هم بوى تفکرات نمادين ويا شايد هم فلسفى مىآيد. شخصيتى گريزان و بدبين نسبت به انسانها کسى که فقط به خود وجاى پاى خود مىانديشد فردى که به حيوانات نيز بدبينى دارد. بدبينى همراه به کينه توزى وخودخواهى بچهگانه “همان گربه سياه وتنبل و دوست نداشتنى که فقط بلد بود در تاريکى راهرو زير پاى آدم بدود و از لاى درهاى باز مانده اتاقها دزدکى سرک بکشد همان گربه...”
و در پايان مىرسيم به خود داستان زن زيادى ، توصيفى دقيق از زندگى زنى رانده شده از جامعه درون و بيرون شخصيت اصلى داستان نوعروسى مقهور و مطلقه است که به دليل زشت رو بودن و مهمتر از آن کلاه گيس داشتن سرچهل روز نشده به خانه پدرى برگشته و بسيار هم نگران است واين واقعه برايش غيرقابل تحمل است.
به قول خودش 34 سال آزگار در خانه پدرى مانده وبعد از اين همه سال با مردى مذهبى نما ومکار ازدواج مىکند و مدتى در خانه او با خواهر و مادرش زندگى مىکند واين دو از ابتدا سرناسازگارى با او مىنهند. “ سى وچهار سال توى خانه پدرم با عزت و احترام زندگى کرده بودم وحالا شده بودم کلفت آب بيار مادرشوهر و خواهر شوهر “ و سرانجام بعد از گوش وکنايهها و تحريکهاى شوهرش توسط اين دو، شوهرش که محضردار است و “ همه چاه و راه را بلد است “ او را براى هميشه و با کمال خونسردى به خانه پدرش باز مىگرداند”اين فاطمه خانمتون، دستتون سپرده ، ديگه نگذارين برگرده” تازه عروسى که علاوه بر مشکلات جسمانى از سطح خانوادگي، اقتصادى و سواد پايينى هم برخوردار است. نکته فنى اين کتاب نيز توصيف ريز به ريز و دقيق در سرگذشت افراد اين داستان است شيوه روايت بعضا (زن زيادي، مسلول، جاپا و دزد زده )به صورت تک گويى درونى است. آل احمد سعىاش در اين داستان اين است که استضعاف و فقر مردم را چه از لحاظ مادى وچه از لحاظ معنوى به تصوير کشيده تا شايد با گوشزد کردن آن بتواند ريشه جهل و خرافه گرايى و مقدس مآبى را در جامعه بخشکاند. به قول رضا اميرخانى نويسندگان جوان فرزندان زن زيادى جلالآل احمدند.
بىترديد مىتوان جلال را در زمره معدود نويسندگان پرکار در سالهاى 1320 و1332 و بعد از آن قرار داد که هيچ گاه به خاطر خفقان حاصل از حاکميت فردور قلم رسايش را بر زمين ننهاد و رسالتش را در حد نويسندهاى متعهد و روشنفکر به مردمش انجام داد وآثار ارزندهاى آفريد چون نونوالقلم، نفرين زمين،ارزيابى شتابزده و در خدمت و خيانت روشنفکران .
به گفته خود او قلم برايش به منزله “سلاح” است آنجا که مىگويد :” قلم اين روزها براى ما شده است يک سلاح...و بريده باد آن دست که نه اين سلاح را کجا به کار برد” در اينجا به اقتضاى فرصتى که به ما دست داده است شرحى مجمل از کتاب زن زيادى وى ارائه مىدهيم.
اثر مذکور کتابى است متشکل از نه داستان کوتاه والبته قوى به قلم جلالآل احمد که اگر تقسيمبندى آثار وى را [ مقالات، مشاهدات، ترجمهها، قصه وداستان] در نظر آوريم اين کتاب به حتم مىتواند در قفسه کارهاى قوى وى در زمينه قصه و داستان قرار گيرد. کتابى انتقادى از مردم و براى مردم که داراى نثرى سنجيده وموزون است به استثناى مقدمه آن [ رساله پولوس رسول به کاتبان] که قدرى با تکلف و دير فهم به نظر مىآيد نثرى است که مايهاى مردمى دارد و از گفت و شنودهاى ميان مردم الهام گرفته شده است به گونهاى که تکه کلامها و حرفهاى رايج در ميان مردم کاملا با نثر داستان آميخته و در داستان حل شده است.
وى اغلب اوقات به توصيفهاى دقيق و موبه مويى دست مىزند که نمود عينى آن را مىتوان در داستان سمنوپزان مشاهده کرد .اکثريت قريب به اتفاق موضوعات داستانها از مفاهيم و موضوعات سادهاى برداشت شدهاند که همه روزه با آنان در زندگى عاديمان مواجه هستيم.
صراحت، برندگي،موجز بودن )Laconic( ، صداقت و صميميت از خصايص نثر وى به شمار مىآيد. داستان سمنوپزان ابتدا با توصيفى زيبا و دقيق از مراسم سمنوپزان زنانهاى آغاز مىشود که مخاطب با خواندن سطور آغازين در متن و بطن داستان قرار مىگيرد .( دود هه حياط را گرفته بود وجنجال و بيا و برو بيش از همه سال بود . زنها ناهارشان را خورده بودند و هرچه کرده بودند نتوانسته بودند بچهها را بخوابانند مردها را از خانه بيرون کرده بودند تا بتوانند چادرها را از سرشان بردارند...) اين گونه وارد شدن نويسنده به صحنهاى کاملا زنانه، ريزهکارىها وحتى زخم زبانهاى آنان به هم بسيار جاى تحسين دارد . مريم خانم زن صاحبخانه و عمقزى جادوگر و روابط وصحبتهاى خرافى آنان وخاله خان باجى بازىها نمود جهل و خرافهگرايى جامعه زنانه آن روزگار است. در داستان خانم نزهت الدوله ما زنى را مىبينيم که با وجودخوردن سر سه شوهر به قول نويسنده اما باز هم به دنبال مرد رويايى جديدى است .” پس از عمرى زندگى و سه بار شوهر کردن به اين نتيجه رسيده است که شوهر ايدهآل او از اين نوکيسهها وتازه به دوران رسيدهها هم نبايد باشد و ديگر اينکه کم کم دارد باورش مىشود که تنها مانع بزرگ در راه وصول به شوهر ايدهآل عيب کوچکى است که در دفاع او است و ...” زنى که احساس و زندگىاش بازيچه مردان منفعت طلب و حيلهگرى شده است که جز سود خود به چيز ديگرى توجه ندارند. دردفترچه بيمه ،مسلول،دزد زده و عکاس با معرفت شاهدافرادى محروم از طبقات مختلف جامعه هستيم که سعى در جلب ترحم ديگران دارند. شخصيت مسلول شخصيتى است که به نظر مىآيد گرفتار جملهپردازىهاى نويسنده شده است و گويى از اين داستان بوى تناقض به مشام مىرسد يعنى معلوم نيست که بالاخره اوخوشحال است که سل ندارد يا خوشحال نيست. فىالمثل در جايى که شاهد خالى کردن آب از سينه مرد مسلول است مىگويد:” تارهاى هراس در دلم به لرزه درآمده بود .” و در آخر که معلوم مىشود سل ندارد از نداشتن اين بيمارى نوميد مىگردد .” و توى خيابان که رسيديم من تازه پاکت سياه و بزرگ عکس سينهام را زير بغلم حس کردم درست به کارنامه مردودى مىماند که به دست يک بچه مدرسه داده باشند.” ازداستان جاپا هم بوى تفکرات نمادين ويا شايد هم فلسفى مىآيد. شخصيتى گريزان و بدبين نسبت به انسانها کسى که فقط به خود وجاى پاى خود مىانديشد فردى که به حيوانات نيز بدبينى دارد. بدبينى همراه به کينه توزى وخودخواهى بچهگانه “همان گربه سياه وتنبل و دوست نداشتنى که فقط بلد بود در تاريکى راهرو زير پاى آدم بدود و از لاى درهاى باز مانده اتاقها دزدکى سرک بکشد همان گربه...”
و در پايان مىرسيم به خود داستان زن زيادى ، توصيفى دقيق از زندگى زنى رانده شده از جامعه درون و بيرون شخصيت اصلى داستان نوعروسى مقهور و مطلقه است که به دليل زشت رو بودن و مهمتر از آن کلاه گيس داشتن سرچهل روز نشده به خانه پدرى برگشته و بسيار هم نگران است واين واقعه برايش غيرقابل تحمل است.
به قول خودش 34 سال آزگار در خانه پدرى مانده وبعد از اين همه سال با مردى مذهبى نما ومکار ازدواج مىکند و مدتى در خانه او با خواهر و مادرش زندگى مىکند واين دو از ابتدا سرناسازگارى با او مىنهند. “ سى وچهار سال توى خانه پدرم با عزت و احترام زندگى کرده بودم وحالا شده بودم کلفت آب بيار مادرشوهر و خواهر شوهر “ و سرانجام بعد از گوش وکنايهها و تحريکهاى شوهرش توسط اين دو، شوهرش که محضردار است و “ همه چاه و راه را بلد است “ او را براى هميشه و با کمال خونسردى به خانه پدرش باز مىگرداند”اين فاطمه خانمتون، دستتون سپرده ، ديگه نگذارين برگرده” تازه عروسى که علاوه بر مشکلات جسمانى از سطح خانوادگي، اقتصادى و سواد پايينى هم برخوردار است. نکته فنى اين کتاب نيز توصيف ريز به ريز و دقيق در سرگذشت افراد اين داستان است شيوه روايت بعضا (زن زيادي، مسلول، جاپا و دزد زده )به صورت تک گويى درونى است. آل احمد سعىاش در اين داستان اين است که استضعاف و فقر مردم را چه از لحاظ مادى وچه از لحاظ معنوى به تصوير کشيده تا شايد با گوشزد کردن آن بتواند ريشه جهل و خرافه گرايى و مقدس مآبى را در جامعه بخشکاند. به قول رضا اميرخانى نويسندگان جوان فرزندان زن زيادى جلالآل احمدند.