بر قتل چون مني چه گماري رقيب را؟

شاعر : اوحدي مراغه اي

اي در جهان غريب، مسوز اين غريب رابر قتل چون مني چه گماري رقيب را؟
اي حورزاده، عشق بياموز اديب رادورم همي کنند اديبان ز پيش تو
ديگر حضور قلب نباشد خطيب راروي تو گر ز دور ببيند خطيب شهر
در حال همچو عود بسوزد صليب راترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد
زنهار! کس چگونه فروشد حبيب راما دوست را به دنيي و عقبي نمي‌دهيم
مشکل کسي خموش کند عندليب رااز من مدار چشم خموشي، که وقت گل
هر کس که او نگه کند اين رنگ و طيب راهمرنگ اوحدي شود اندر جهان به عشق