رنگين‌تر از رخ تو گل در چمن نباشد

شاعر : اوحدي مراغه اي

چون عارض تو ماهي در انجمن نباشدرنگين‌تر از رخ تو گل در چمن نباشد
آب حيات کس را در پيرهن نباشدپوشيده هر کسي را پيراهنيست، ليکن
فرهاد نيست عيبي،گر کوهکن نباشدفرهادوار بي‌تو جان مي‌کنم، نگارا
دشنام نيز دادن بر بي‌دهن نباشدچون وقت بوسه دادن گويي که: بي‌دهانم
در جان که مي‌فرستم باري سخن نباشدزر خواستي و جان هم، زر کمترست، ليکن
ديدار خوب رويان بي لا و لن نباشدچون وصل جويم از تو، گويي: نبيني، آري
کين بي‌خلاف نبود و آن بي‌شکن نباشدچون استوار باشم در عهد و وعده‌ي تو؟
گر زانکه باز گويد فردا، ز من نباشدامشب چو پيش ديده خون ريختي دلم را
روزي که اوحدي را تشويش تن نباشدجانا، کجا نشيند بي‌صحبت تو يک دم؟