سخن بگوي چو من در سخن نمي‌باشم

شاعر : اوحدي مراغه اي

که در حضور تو با خويشتن نمي‌باشمسخن بگوي چو من در سخن نمي‌باشم
چنان که گويي در پيرهن نمي‌باشمچو بوي پيرهنت بشنوم ز خود بروم
ز من مگير، که آن لحظه من نمي‌باشمبه وقت ديدنت ار در دعا کنم تقصير
که در وفا چو تو پيمان‌شکن نمي‌باشممرا اگر چه بسي عيب هست، شکر کنم
که هيچ بي‌سخن آن دهن نمي‌باشمدلم به شکل دهان تو زان سبب تنگست
که بر گزاف درين انجمن نمي‌باشممن از براي تو گشتم مقيم، تا داني
در انتظار حنوط و کفن نمي‌باشمبه روز مردنم ار با جنازه خواهي بود
از آن مرنج، که بر يک سخن نمي‌باشمبراي مصلحت ار گفتم: از تو سير شدم
بيا، که زنده بدين جان و تن نمي‌باشماگر تو قصد تن و جان اوحدي داري