گر گناهي کردم و دارم، خداوندا، ببخش

شاعر : اوحدي مراغه اي

چون گنه را عذر مي‌آرم، خداوندا، ببخشگر گناهي کردم و دارم، خداوندا، ببخش
دست حاجت پيش مي‌دارم، خداوندا، ببخشپاي خجلت را روايي نيست بر درگاه تو
بر گناه سخت بسيارم، خداوندا، ببخشگر گناهم سخت بسيارست رحمت نيز هست
بر من نادان و رفتارم، خداوندا، ببخشچون پذيرفتار بدرفتار نادانان تويي
بي زر اين شهر و بازارم، خداوندا، ببخشمايه‌داران نقد روز رفته بازآرند و من
هم بر آن پيشينه اقرارم، خداوندا: ببخشپيشت از روز الست آوردم اقرار «بلي»
گر به بخشايش سزاوارم، خداوندا، ببخشبخششت عامست و مي‌بخشي سزاي هر کسي
روز نوميدي تويي يارم، خداوندا، ببخشنااميدي بردم از ياران، که مي‌اندوختم
آب چشمم هست و مي‌بارم، خداوندا، ببخشآبرويم نيست اندر جمع خاصان را، ولي
واقفي بر غيب و اسرارم، خداوندا، ببخشعالمي بر عيب و تقصيرم تو، يارب دست گير
اينک آن افتاده‌ي زارم، خداوندا، ببخشگفته‌اي: بر زاري افتادگان بخشش کنم
يا بر آب چشم بيدارم، خداوندا، ببخشبا خروش سينه‌ي زيرم، الهي، درپذير
بر دل مجروح و دلدارم، خداوندا، ببخشگر به دلداري دل مجروح من ميلي نمود
ز آرزوي خود به آزارم، خداوندا، ببخشور چشيدم شربتي بيخود ز روي آرزو
بر فغان اوحدي‌وارم، خداوندا، ببخشاوحدي‌وار از گناه خود فغاني مي‌کنم