جهان به دست تو دادند، تا ثواب کني

شاعر : اوحدي مراغه اي

خطا ز سر بنهي، روي در صواب کنيجهان به دست تو دادند، تا ثواب کني
به فکر خويشتن آن نامه را جواب کنيفلک چو نامه فرستد ز مشکلي به جهان
چو عشق بازي و سيکي خوري و خواب کنيشود به عهد تو بسيار فتنه‌ها بيدار
تو هم خراب شوي، گر جهان خراب کنيمهل خراب جهان را به دست ظلم، که زود
که نام نيک درين دولت اکتساب کنيچو دور دولت تست، اي امير ملک، بکوش
که گله را همه در عهده‌ي ذئاب کنيبدانکه: نام شباني نيايد از تو درست
چو دل بدعد دهي، گوش بر رباب کنيشود چو قصه‌ي عود و رباب قصه‌ي تو
يقين شناس که: بر قتل خود شتاب کنيبه قتل دشمن خود گر شتاب نيست ترا
هزار سينه به سيخ جفا کباب کنيروا مدار که: از بهر پهلوي بريان
قلادها که تو در گردن کلاب کنيقراضهاي زر بيوگان مسکينست
چو خلق را همه از خلق خود عذاب کنيميان دوزخ و خلق تو بس تفاوت چيست؟
که جاي خويشتن اندر گل و گلاب کنيترا از آنچه که چون گل در آتشست کسي؟
کنند با تو زماني، چه اضطراب کني؟نگاه کن: که گر اينها که ميکني با خلق
ولي تو گوش نداري، که بر خطاب کنيبه جانب تو نهان بس خطابهاست ز غيب
چه اعتماد بر اين خيمه و طناب کني؟چو پير گشتي و پيري رسول رفتن تست
نه محکمست عمارت، که پيش آب کنيبه پيش آب جهان خانه‌ايست بي‌بنياد
ز مشک سوده سر خويش را خضاب کنيز سر جوان نتواني شد، ار چه در پيري
ز روشني رخ خود را چو آفتاب کنيبه قول اوحدي ار ذره‌اي برآري سر