طبيبي با يکي از دردمندان

شاعر : اوحدي مراغه اي

بگفت آن شب که بودش درد دندانطبيبي با يکي از دردمندان
بکن ور خود بود شيرين چو جانتکه: دندان چون به درد آرد دهانت
ازو بگريز، اگر جان بر تو ريزدرفيقي گر ز پيوندت گريزد
که مهر از يکطرف ديري نپايدچو زين سر هست، زان سر نيز بايد
حديث قليه با سيران نگويندهزيمت رفته را در پي نپويند
فرو خوان قصه‌ي ملکي و ماليچو بيني دوست را از مهر خالي
چنين پيوند را خوانند بازيچو عاشق ترک شد، معشوق تازي
که قايم شد برين معني دلايلبه مثل خود بود هر جنس مايل