ذکر بيفکر علم بيعملست
شاعر : اوحدي مراغه اي
دل بيعشق چشم پر سبلست | | ذکر بيفکر علم بيعملست | گلهي ما ز حلق پر گل تست | | حلقهي ذکر حلقهي دل تست | بانگ خواهي بلند و خواهي پست | | ذکر در دل چو جاي کردو نشست | گر نداري فغان و نعره رواست | | آنکه نامش هميبري شنواست | بيزبان و حروف ميخواند | | وآنکه سر حروف ميداند | حاضرش ميشناس، ذکر آنست | | نتوانش سپاس، فکر آنست | ور نداني، کرا همي خواني؟ | | لال گردي و گنگ ارين داني | به کدامش زبان ستايي تو؟ | | آنکه او را نه آشنايي تو | دم ز دانش زني درست آيد | | دل نادان ز کار سست آيد | چو نداني خروش بيهده چيست؟ | | هيچ داني که رويت اندر کيست؟ | که چو حاضر شود به معراجست | | دل غايب به بانگ محتاجست | زشت باشد به ذکر کردن جهد | | چو دلت با زبان نشد هم عهد | تا توان زد ز نام پاکش دم | | يار بايد دل و زبان باهم | به زبان هر چه بايدت ميگوي | | دل چو پر نقش و رنگ باشد و بوي | زان به تلقين پير محتاجست | | در دلت دار و گير تاراجست | هر کسش چون ادا کند بيفکر؟ | | پير داند که کيست لايق ذکر؟ | نرهي هرگز از پيشماني | | همه را گر به ذکر بنشاني | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}