زآتش انديشه جانم سوخته است

شاعر : خاقاني

وز تف يارب دهانم سوخته استزآتش انديشه جانم سوخته است
کز سر دل تا ميانم سوخته استاز فلک در سينه‌ي من آتشي است
خامي گردون روانم سوخته استسوز غمها کار من کرده است خام
پرده‌ي راز نهانم سوخته استشعله‌هاي آه من در پيش خلق
آتشي گفتم، زبانم سوخته استدولتي جستم، وبالم آمده است
برق محنت همچنانم سوخته استديده‌اي آتش که چون سوزد پرند
خاطر گوهر فشانم سوخته استشعر من زان سوزناک آمد که غم
آسمان زين رشک جانم سوخته استدر سخن من نايب خاقانيم