زآتش انديشه جانم سوخته است شاعر : خاقاني وز تف يارب دهانم سوخته است زآتش انديشه جانم سوخته است کز سر دل تا ميانم سوخته است از فلک در سينهي من آتشي است خامي گردون روانم سوخته است سوز غمها کار من کرده است خام پردهي راز نهانم سوخته است شعلههاي آه من در پيش خلق آتشي گفتم، زبانم سوخته است دولتي جستم، وبالم آمده است برق محنت همچنانم سوخته است ديدهاي آتش که چون سوزد پرند خاطر گوهر فشانم سوخته است شعر من زان سوزناک آمد که غم آسمان...