مرا دانه‌ي دل بر آتش فتاده است

شاعر : خاقاني

از آن نعره‌ي من چنين خوش فتاده استمرا دانه‌ي دل بر آتش فتاده است
ز دود دلي کاسمان‌وش فتاده استبه هفت آسمان هشتمين در فزايم
که از جان من در من آتش فتاده استمن آن آب ناديه نخل بلندم
چو نيلوفرم آب مفرش فتاده استغلط گفته‌ام نخل چه؟ کز دو ديده
بنام ايزد اين دل بلاکش فتاده استدلم عافيت مي‌شمارد بلا را
خدنگم به بالاي ترکش فتاده استاميدم به اندازه‌ي دل رسيده است
شما غمگن و نقشتان شش فتاده استمنم خرم و يک فتاده است نقشم
کجائي تو کز بادت ابرش فتاده استبر اسب بلا من به منزل رسيدم
که گيتي چو دريا مشوش فتاده استمن و گوشه‌اي کمتر از گوش ماهي
ولي تخت نردش منقش فتاده استعجب کعبتيني است بي‌نقش گيتي
که عاشق کش است ارچه دلکش فتاده استمنه بيش خاقانيا بر جهان دل