من ندانستم که عشق اين رنگ داشت

شاعر : خاقاني

وز جهان با جان من آهنگ داشتمن ندانستم که عشق اين رنگ داشت
چون بديدم آتش اندر چنگ داشتدسته‌ي گل بود کز دورم نمود
زآنکه دست عقل زير سنگ داشتعافيترا خانه همچون سيم رفت
در سر آمد زانکه ميدان تنگ داشتصبر بيرون تاخت از ميدان عشق
از وفا تا عهد صد فرسنگ داشتاز جفا تا او چهار انگشت بود
زآنکه منزل دور و مرکل لنگ داشتدل بماند از کاروان وصل او
کار غنون عشق تيز آهنگ داشتناله‌ي خاقاني از گردون گذشت