ديدي که يار چون ز دل ما خبر نداشت

شاعر : خاقاني

ما را شکار کرد و بيفکند و برنداشتديدي که يار چون ز دل ما خبر نداشت
او خود ز حال بي‌خبر ما خبر نداشتما بي‌خبر شديم که ديديم حسن او
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشتما را به چشم کرد که تا صيد او شديم
گفتا وفا نمايم زان خود اثر نداشتگفتا جفا نجويم زين خود گذر نکرد
زخمش به دل رسيد که سينه سپر نداشتوصلش ز دست رفت که کيسه وفا نکرد
رفتم که بار خواهم ديدم که در نداشتگفتند خرم است شبستان وصل او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشتگفتم که بر پرم سوي بام سراي او
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشتخاقاني ارچه نرد وفا باخت با غمش