چه گويي ز لب دوست شکر وام توان خواست

شاعر : خاقاني

چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاستچه گويي ز لب دوست شکر وام توان خواست
کز آن لب به يکي ماه يکي جام توان خواستبه وصل لب آن ماه به زر يافت توان راه
که حاجت ز چنان روي به هنگام توان خواستچو او تند کند خوي، مبر نام لب اوي
که ياري به چنين کار ز ايام توان خواستبه وصلش رسم اين بار گر ايام شود يار
نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواستدلي کافت جان جست دلارام چنان جست
کز آن فتنه‌ي ايام چه انعام توان خواستمه خاقاني و مه‌کام که دارد طمع خام