هر که در عاشقي قدم نزده است

شاعر : خاقاني

بر دل از خون ديده نم نزده استهر که در عاشقي قدم نزده است
که بر او عشق، تير غم نزده استاو چه داند که چيست حالت عشق
همه جز در وصال کم نزده استعشق را مرتبت نداند آنک
گرچه با دل‌رباي دم نزده استدل و جان باخته است هر دو بهم
بجز اندر دلم علم نزده استآتش عشق دوست در شب و روز
هيچ عاشق در حرم نزده استيارب اين عشق چيست در پس و پيش
کو بجز در هوات دم نزده استآه از آن سوخته‌دل بريان
باد شادي قفاش هم نزده استروز شاديش کس نديد و چه روز
که بر او درد و غم رقم نزده استشادمان آن دل از هواي بتي