ماه را با نور رويش بيش مقداري نماند

شاعر : خاقاني

مشک را با بوي زلفش بس خريداري نماندماه را با نور رويش بيش مقداري نماند
کيمياي کفر و دين را روز بازاري نماندتا برآمد در جهان آوازه‌ي زلف و رخش
ناشکسته توبه و نابسته زناري نمانددر جهان هر جا که ياد آن لب ميگون گذشت
آبروئي ماند کس را آب ما باري نماندگر در اين آتش که عشق اوست در درگاه او
اي عفي‌الله خود نصيب من کله‌واري نماندآن زمان کز بهر دو نان عشق او خلعت بريد
اي عجب گوئي براي چشم من خاري نماندواندر آن بستان کز او دست خسان را گل رسيد
خاصه اکنون کاندرين عالم وفاداري نماندشرط خاقاني است با جور و جفايش ساختن