آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود

شاعر : خاقاني

زيرا که نه شب بود که تاريخ بقا بودآباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
ليکن به سرا پرده‌ي او بار مرا بودبودند بسي سوختگان گرد در او
بر صورت من راست چو خورشيد سما بودمن سايه شدم او ز پس چشم رقيبان
بر عشق وي اين آه جهان‌سوز گوا بودبر چشم من آن ماه جهان‌سوز رقم بود
از من سخن عذر و ازو عين رضا بوداز وي طلب عهد و ز من لفظ بلي بود
چه جاي قدر بود و چه پرواي قضا بودبيرون ز قضا و ز قدر بود وصالش
با صورت وصلش همه آن وصف خطا بودهر نعت که در وصف مثالش بشنودم
کاي دل به جهان اينکه مرا بود که را بودمن شيفته از شادي و پرسان ز دل خويش
صاحب خبران صبح‌دم و باد صبا بودمن بودم و او و صفت حال من و او
پروانه‌اي اندر حرم شمع صفا بودتا لاجرم امروز سمر شد که شب دوش
معراج دگر نوبت خاقاني ما بودآواز ز عشاق برآمد که فلان شب