آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود شاعر : خاقاني زيرا که نه شب بود که تاريخ بقا بود آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود ليکن به سرا پردهي او بار مرا بود بودند بسي سوختگان گرد در او بر صورت من راست چو خورشيد سما بود من سايه شدم او ز پس چشم رقيبان بر عشق وي اين آه جهانسوز گوا بود بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود از من سخن عذر و ازو عين رضا بود از وي طلب عهد و ز من لفظ بلي بود چه جاي قدر بود و چه پرواي قضا بود بيرون ز قضا و ز قدر بود وصالش ...