رفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا

رفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا شاعر : خاقاني چشم و چراغ مرا جائي ئشگرف و چه جا رفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا جائي که هست برون از وهم ما و شما جائي که هست فزون از کل کون و مکان جان‌هاي خلق در او رسته به جاي گيا صحن سراچه‌ي او صحراي عشق شده وز آه سوختگان عنبر بخار هوا از اشک دلشدگان گوهر نثار زمين بينندگان خيال از نور او به نوا دارندگان جمال از حسن او به حسد آمد رقيب و سبک در ره گرفت مرا رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقيب گفتم که هست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا
رفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا
رفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا

شاعر : خاقاني

چشم و چراغ مرا جائي ئشگرف و چه جارفتم به راه صفت ديدم به کوي صفا
جائي که هست برون از وهم ما و شماجائي که هست فزون از کل کون و مکان
جان‌هاي خلق در او رسته به جاي گياصحن سراچه‌ي او صحراي عشق شده
وز آه سوختگان عنبر بخار هوااز اشک دلشدگان گوهر نثار زمين
بينندگان خيال از نور او به نوادارندگان جمال از حسن او به حسد
آمد رقيب و سبک در ره گرفت مرارفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقيب
گفتم که هست بلي اما اليک فلاگفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
اي پاسبان تو برو، خاقانيا تو دراهم خود ز روي کرم برداشت پرده و گفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط