درد زده است جان من ميوهي جان من کجا شاعر : خاقاني درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا درد زده است جان من ميوهي جان من کجا اين همه اشک عاريه است اشک روان من کجا دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم من که خرابه اندرم گنج نهان من کجا او ز من خراب دل کرد چو گنج پي نهان بند روان گسستهام انس روان من کجا يار ز من گسست و من بهر موافقت کنون گرم جگر شدم ز تب سرکهفشان من کجا گه گهي آن شکرفشان سرکه فشان ز لب شدي آن همه را رسيده بخش اي فلک آن من کجا...