رحم کن رحم، نظر باز مگير

شاعر : خاقاني

لطف کن لطف، خبر بازمگيررحم کن رحم، نظر باز مگير
آخر آبم ز جگر بازمگيرگيرم آتش زده‌اي در جانم
سخن رفته ز سر بازمگيرگر به مستي سخني گفتم، رفت
عذر بپذير و نظر بازمگيرگنه کرده بناکرده شمار
آب از آن گلبن‌تر بازمگيرگلبن مهر تو در باغ دل است
گر کله نيست کمر بازمگيراز چو من هندوک حلقه بگوش
داده را روز دگر بازمگيرآخر آن بوسه که روزي دادي
چون خسيسان به صفر بازمگيرگر زکاتي به محرم بدهي
دل بدادي، سر و زر بازمگيرهاي خاقاني ميدان هواست