رحم کن رحم، نظر باز مگير شاعر : خاقاني لطف کن لطف، خبر بازمگير رحم کن رحم، نظر باز مگير آخر آبم ز جگر بازمگير گيرم آتش زدهاي در جانم سخن رفته ز سر بازمگير گر به مستي سخني گفتم، رفت عذر بپذير و نظر بازمگير گنه کرده بناکرده شمار آب از آن گلبنتر بازمگير گلبن مهر تو در باغ دل است گر کله نيست کمر بازمگير از چو من هندوک حلقه بگوش داده را روز دگر بازمگير آخر آن بوسه که روزي دادي چون خسيسان به صفر بازمگير گر زکاتي به محرم بدهي ...