کو صبح که بار شب کشيدم
شاعر : خاقاني
در راه بلا تعب کشيدم | | کو صبح که بار شب کشيدم | از موکب غم شغب کشيدم | | صبرم نکشيد تا سحر زآنک | من تا به سحر عجب کشيدم | | جان هم نکشد به حيله تا روز | تا صبح بدين سبب کشيدم | | زنده به اميد صبح ماندم | بيآنکه مي طرب کشيدم | | دارم ز خمار چشم ميگون | اين درد سري که شب کشيدم | | صبحا به گلاب ژاله بنشان | کز آتش دل لهب کشيدم | | بر چرخ کمان کشيدم از دل | هر چند کمان به چپ کشيدم | | تيرم همه بر نشانه شد راست | کز سينه به سوي لب کشيدم | | پر آبله شد لبم ز بس تف | اين عذر نهم که تب کشيدم | | گويند لب تو را چه افتاد | اکنون قدم از طلب کشيدم | | کردم طلب و نيافتم اهل | بر عالم بوالعجب کشيدم | | خاقانيوار خط واخواست | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}