کو صبح که بار شب کشيدم شاعر : خاقاني در راه بلا تعب کشيدم کو صبح که بار شب کشيدم از موکب غم شغب کشيدم صبرم نکشيد تا سحر زآنک من تا به سحر عجب کشيدم جان هم نکشد به حيله تا روز تا صبح بدين سبب کشيدم زنده به اميد صبح ماندم بيآنکه مي طرب کشيدم دارم ز خمار چشم ميگون اين درد سري که شب کشيدم صبحا به گلاب ژاله بنشان کز آتش دل لهب کشيدم بر چرخ کمان کشيدم از دل هر چند کمان به چپ کشيدم تيرم همه بر نشانه شد راست کز سينه به سوي لب...