نه راي آنکه ز عشق تو روي برتابم

شاعر : خاقاني

نه جاي آنکه به جوي تو بگذرد آبمنه راي آنکه ز عشق تو روي برتابم
مگر وصال تو را يابم و نمي‌يابمبه جستجوي تو جان بر ميان جان بندم
ز سوز سينه چو آتشکده است محرابمز بس که از تو فغان مي‌کنم به هر محراب
براي پاس خيال تو دشمن خوابمبراي بوي وصال تو بنده‌ي بادم
مکن جفا که جفاي تو برنمي‌تابماگر به جان کنيم حکم برنتابم سر
شکسته چون دل خاقاني است اسبابمکجا توانم پيوست با تو کز همه روي