با بخت در عتابم و با روزگار هم

شاعر : خاقاني

وز يار در حجابم و از غم‌گسار همبا بخت در عتابم و با روزگار هم
بر آسمان وبالم و بر روزگار همبر دوستان نکالم و بر اهلبيت نيز
پايان پديد نيست چه پايان کنار هماندر جهان منم که محيط غم مرا
محرومم از زمانه، چه محروم؟ خوار همحيرانم از سپهر چه حيران؟ که مست نيز
حالم بهم برآمد لابل که کار همروزم به غم فروشد، لابل که عمر نيز
کز اهل بي‌نصيبم و از راز دار همکس را پناه چون کنم و راز چون دهم
عمرم در آرزو شد و در انتظار همبر بوي هم‌دمي که بيابم يگانه رنگ
اي مرد کيميا چه؟ که سيمرغ‌وار همامروز مردمي و وفا کيميا شده است
گفتي که اعتماد، مگو زينهار همبر مردم اعتماد نمانده است در جهان
امسال بد نبود، چو امسال، پار همگويند کار طالع خاقاني از فلک
سلطان منم بر اهل سخن، کام کار همبا اين همه به دولت احمد در اين زمان