گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم

شاعر : خاقاني

ور زخم زني دل را بر خنجرت افشانمگر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم
بر خنجر تو پاشم يا بر سرت افشانممعلوم من از عالم جاني است، چه فرمائي
در دامن تو ريزم يا در برت افشانمبر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم
من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانمآئي به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر
ور دانه‌ي دل خواهي هم در برت افشانمگر گوهر جان خواهي هم در کمرت دوزم
گر ديده قبول آيد بر زيورت افشانمطاووس خودآرائي در زيور زيبائي
تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانمبا من به سلام خشک اي دوست زبان ترکن
تا سر به کله داري بر افسرت افشانمخاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه
تا ديده‌ي نوراني بر پيکرت افشانمآن پيکر روحاني بنماي به خاقاني