گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم

گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم شاعر : خاقاني ور زخم زني دل را بر خنجرت افشانم گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم بر خنجر تو پاشم يا بر سرت افشانم معلوم من از عالم جاني است، چه فرمائي در دامن تو ريزم يا در برت افشانم بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم آئي به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر ور دانه‌ي دل خواهي هم در برت افشانم گر گوهر جان خواهي هم در کمرت دوزم گر ديده قبول آيد بر زيورت افشانم طاووس خودآرائي در...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم
گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم
گر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم

شاعر : خاقاني

ور زخم زني دل را بر خنجرت افشانمگر رحم کني جانا جان بر سرت افشانم
بر خنجر تو پاشم يا بر سرت افشانممعلوم من از عالم جاني است، چه فرمائي
در دامن تو ريزم يا در برت افشانمبر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم
من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانمآئي به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر
ور دانه‌ي دل خواهي هم در برت افشانمگر گوهر جان خواهي هم در کمرت دوزم
گر ديده قبول آيد بر زيورت افشانمطاووس خودآرائي در زيور زيبائي
تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانمبا من به سلام خشک اي دوست زبان ترکن
تا سر به کله داري بر افسرت افشانمخاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه
تا ديده‌ي نوراني بر پيکرت افشانمآن پيکر روحاني بنماي به خاقاني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط