تا مرغ به آشيان فرستيم

شاعر : خاقاني

خاقاني را هزار گنج استتا مرغ به آشيان فرستيم
ما پيشکش تو جان فرستيميک يک به تو رايگان فرستيم
جان خود چه سگ و جهان چه خاک استور دست رسد جهان فرستيم
يک وام لبت نداده باشيمتا بر درت اين و آن فرستيم
در قيمت لعل تو چه ارزدآنگه که هزار جان فرستيم
دندان مزد سگان کويتما ارچه هزار کان فرستيم
اين لاشه‌ي تن کشيده در جلبپذيري اگر روان فرستيم
بس عذر کز آخور تو خواهيمبر آخور پاسبان فرستيم
قصه به تو هر نفس نويسيمگر ابلق آسمان فرستيم
ديده هم از آن توست بگذارقاصد به تو هر زمان فرستيم