تا مرغ به آشيان فرستيم شاعر : خاقاني خاقاني را هزار گنج است تا مرغ به آشيان فرستيم ما پيشکش تو جان فرستيم يک يک به تو رايگان فرستيم جان خود چه سگ و جهان چه خاک است ور دست رسد جهان فرستيم يک وام لبت نداده باشيم تا بر درت اين و آن فرستيم در قيمت لعل تو چه ارزد آنگه که هزار جان فرستيم دندان مزد سگان کويت ما ارچه هزار کان فرستيم اين لاشهي تن کشيده در جل بپذيري اگر روان فرستيم بس عذر کز آخور تو خواهيم بر آخور پاسبان فرستيم ...