در عشق ز تيغ و سر نينديشم

شاعر : خاقاني

در کوي تو از خطر نينديشمدر عشق ز تيغ و سر نينديشم
از شش در تو گذر نينديشمدر دست تو چون به دستخون ماندم
کز آتش تيز پر نينديشمپروانه‌ي عشقم اوفتان خيزان
جان تو که بيشتر نينديشميک بوسه ز پايت آرزو دارم
تا آرزوي دگر نينديشماين آرزويم ببخش و جان بستان
دل گفت کز اين قدر نينديشمبا دل گفتم که ترک جان کردي
گفتا که حق است اگر نينديشمگفتم که دلا ز جان نينديشي
سر برنهم و ز سر نينديشمخاقاني‌وار بر سر کويت