دست از دو جهان کشيده خواهم

شاعر : خاقاني

يک اهل به جان خريده خواهمدست از دو جهان کشيده خواهم
از طالع بررسيده خواهمگوئي که رسم به اهل رنگي
گر جويم هم نديده خواهمجستم دل آشنا و تا حشر
زهري به گمان چشيده خواهمنوشي به يقين نماند ليکن
بي‌پاي به سر دويده خواهمتا خوشي نفسي به دست نارم
صد جوشن شب دريده خواهماز ناوک صبح بهر روزي
چون بحر نيارميده خواهمتا گوهري در کنار نايد
هر لحظه فرو خزيده خواهماز روزن هر دلي چو خورشيد
چون سايه ز خود رميده خواهمگر سايه‌ي دوستي ببينم
هم غار عدم گزيده خواهمبس مار گزيده‌ي وجودم
آبي ز جگر کشيده خواهمچون تشنه شوم به رشته‌ي جان
دانست که مي نديده خواهمچشمم مي لعل راوق افشاند
گر نيشکري گزيده خواهمهم زهر دهد چو شاخ سنبل