از عشق دوست بين که چه آمد به روي من

شاعر : خاقاني

کز غم مرا بکشت و نيازرد موي مناز عشق دوست بين که چه آمد به روي من
کز عشق روي او چه غم آمد به روي مناز عشق يار روي ندارم که دم زنم
نزديک يار و پاسخش آور به سوي منباري کبوترا تو ز من نامه‌اي ببر
آه اي کبوتر از دل سيمرغ جوي مندرد دلم ببين که دلم وصل جوي اوست
برجت سراي من به و صحرات کوي منزنهار تا به برج دگر کس بنگذري
شاهين بود نشانده به راهت عدوي منگستاخ برمپر که مبادا که ناگهي
بي‌رنگ زر رها نکنندت به بوي منبر پاي بندمت زر چهره که حاسدان
او خود به نيم جو نکند آرزوي منخاقاني است جوجو در آرزوي او