از عشق دوست بين که چه آمد به روي من شاعر : خاقاني کز غم مرا بکشت و نيازرد موي من از عشق دوست بين که چه آمد به روي من کز عشق روي او چه غم آمد به روي من از عشق يار روي ندارم که دم زنم نزديک يار و پاسخش آور به سوي من باري کبوترا تو ز من نامهاي ببر آه اي کبوتر از دل سيمرغ جوي من درد دلم ببين که دلم وصل جوي اوست برجت سراي من به و صحرات کوي من زنهار تا به برج دگر کس بنگذري شاهين بود نشانده به راهت عدوي من گستاخ برمپر که مبادا که ناگهي بيرنگ...