آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او

شاعر : خاقاني

هم ناخني کمتر نگشت اندوه روز افزون اوآخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او
صيدي کزو آواره شد خاکش بهست از خون اودل خاک آن خون خواره شد تا آب او يک‌باره شد
در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون اواز جور او خون شد دلم وز دست بيرون شد دلم
جوجو شد از غم نو به نو بي‌روي گندم‌گون اوکردم حسابش جو به جو در دستخون ديدم گرو
هرجا که گنج است اي عجب ماري است پيرامون اوپيرامن کويش به شب خصمان خاقاني طلب