آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او شاعر : خاقاني هم ناخني کمتر نگشت اندوه روز افزون او آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او صيدي کزو آواره شد خاکش بهست از خون او دل خاک آن خون خواره شد تا آب او يکباره شد در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او از جور او خون شد دلم وز دست بيرون شد دلم جوجو شد از غم نو به نو بيروي گندمگون او کردم حسابش جو به جو در دستخون ديدم گرو هرجا که گنج است اي عجب ماري است پيرامون او پيرامن کويش به شب...