تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو

شاعر : خاقاني

علم الله که جان من چه کشيد از جفاي توتو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو
بنگر تا به روي من چه رسيد از براي توگذري کن به کوي من، نظري کن به سوي من
دل از آن بر گسسته‌ام که گذارم وفاي توز غمت گرچه خسته‌ام، کمر مهر بسته‌ام
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضاي تودلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
نزند لاف عافيت دل کس در بلاي توچو جهاني به خاصيت تو و وصل تو عاريت
به جهان اين ندي کنم که سرم با دو پاي تونيت آن همي کنم که تو را جان فدي کنم
همه خشمي فرو خورم چو ببينم رضاي توهمه رنجي به سر برم چو به کوي تو بگذرم
دل خاقاني آن کند که بود حکم و راي توتن اگر زيان کند لب تو کار جان کند