پشت پايي زد خرد را روي تو

شاعر : خاقاني

رنگ هستي داد جان را بوي توپشت پايي زد خرد را روي تو
جان عيسي در صليب موي توگشته چون من کشته‌اي زنار دار
شهربندي شد فلک در کوي تواز پي خون‌ريز جان خاکيان
در سيه‌کاري سپيدي خوي توديده کافوري و جان قيري کند
سر به شکر مي‌برد جادوي تواز دلت ترسم به گاه صلح از آنک
نقش ياسين کرد بر بازوي توبنده‌ي دندان خويشم کو به گاز
ديده شايد آن هلال ابروي تودربدر هر ماه چون گردد قمر
چشم جادوخيز و عنبر موي توآهوي تاتار را سازد اسير
چرب پهلويي هم از پهلوي توجان خاقاني تو داري اينت صيد