زين تنگناي وحشت اگر باز رستمي

شاعر : خاقاني

خود را به آستان عدم باز بستميزين تنگناي وحشت اگر باز رستمي
آنگه نشستمي که طنابش گسستميگر راه بر دمي سوي اين خيمه‌ي کبود
بند و طلسم او همه درهم شکستميور دست من به چرخ رسيدي چنان که آه
شک نيستي که گرده‌ي گردون بخستميگر ناوک سحرگه من کارگر شدي
بگشادمي يکايک اگر چيره دستمياين کارهاي من که گره در گره شده است
ور بوي بردمي به کران چون نشستميجستم ميان خلق سلامت نيافتم
من شوخ چشم نيستم اي کاش هستميامروز شوخ چشمان آسوده خاطرند
گر زين نحوس خانه‌ي شروان بجستمياز آسمان بيافتمي هر سعادتي
اي کاش نيشکر نيمي من کبستميخائيده‌ي دهان جهانم چو نيشکر
از جورهاي بد گهران باز رستميخاقاني گهر سخنم ور نبودمي