شوريده کرد ما را عشق پري جمالي

شاعر : خاقاني

هر چشم زد ز دستش داريم گوشماليشوريده کرد ما را عشق پري جمالي
بازار زهد ما را بشکست عشق خاليزنجير صبر ما را بگسست بند زلفي
الحق فتاد ما را حالي چه صعب حاليبا سرکشي که دارد خوئي چه تندخوئي
حالي بسوخت جانم کردم ازو ساليامروز پيشم آمد نالان و زار و گريان
گفتا که بي‌جمالت روزي بود چو ساليگفتم که اي نگارين اين گريه بر چه داري
هر ديده‌اي به رنگي بيند ازو خيالييارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش
اين داندآفريدن سبحانه تعاليخاقاني آفرين گوي آن را کز آب و خاکي