کردي نخست با ما عهدي چنان که داني

شاعر : خاقاني

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانيکردي نخست با ما عهدي چنان که داني
و امروز در دو چشمم جز جوي خون نرانيراندي به گوش اول صد فصل دل‌فريبم
زيرا که همچو آتش، يک‌سر همه زبانيآن لابه‌هاي گرمت ز اول بسوخت جانم
وز من جفا نيايد، دانم که نيک دانياز تو وفا نخيزد، داني که نيک دانم
يک ره به خوان وصلم ناکرده ميهمانياز خون من فرستي هردم نواله‌ي هجر
هرچند مي‌سگالم تو نيز هم برآنيهستم بر آنکه خود را بي‌تو ز خود برآرم
کاخر نه در جهاني، پرورده‌ي جهانيخاقاني اين جفاها از تو عجب ندارد