اين چه شور است آخر اي جان کز جهان انگيختي

شاعر : خاقاني

گرد فتنه است اينکه از ميدان جان انگيختياين چه شور است آخر اي جان کز جهان انگيختي
خوش نشستي چون قيامت در جهان انگيختيمعجز حسن آشکارا کردي و پنهان شدي
زان خطي کز عارض آتش فشان انگيختيآتش از شرم تو چون گل در خوي خونين نشست
تو ز کافور اي عجب هندوستان انگيختيديده‌ام کافور کز هندوستان خيزد همي
پس به باد زلف از آتش ارغوان انگيختيز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدي
تا ز روي خاک نقش پرنيان انگيختيپشت بنمودي و خون‌ها راندي از مژگان مرا
آن، چه آتش بود يارب کان زمان انگيختيصبح‌گاهي ساز ره کردي و جانم سوختي
تا مرا زنبور خانه در روان انگيختيهم کمر بستي و هم آشوفتي زنبوروار
از دل خورشيد و چشم آسمان انگيختياي بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زين خويش
سيل خون از چشم خاقاني چنان انگيختيموج‌ها ديدي که چون خيزد ز دريا هر زمان
از ثناي خسرو صاحب‌قران انگيختيدر تب هجرانش افکندي و آنگه مهر تب