بانگ آمد از قنينه کباد بر خرابي

شاعر : خاقاني

درياب کار عشرت گر مرد کار آبيبانگ آمد از قنينه کباد بر خرابي
ساقي برات ما ران بر عالم خرابيزان پيش کز دو رنگي عالم خراب گردد
بس رخنه کرديم دل، در دل چرا نتابيگفتي من آفتابم بر رخنه بيش تابم
کو بوسه کخر ار من خاک تو آفتابياز افتاب ديدي بر خاک بوسه دادن
باري کم از مزيدن چون گاز برنتابيدانم که دردت آيد از شهد لب گزيدن
نقش صليب برکش چون داغ گرم تابيز آن زلف عيسوي دم داغ سگيم بر نه
پس چون دوباره کشتي آنگه کجاش يابيخاقاني است و جاني يک‌باره کشته از غم
چون خسرو اخستان را در مالک الرقابياو راست طالع امروز اندر سخن طرازي