دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتي

شاعر : خاقاني

نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتيدلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتي
نظر ز کام دل من تمام باز گرفتيمرا به نيم کرشمه تمام کشتي و آنگه
چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتيسه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتي
خبر فرستي اگرچه سلام باز گرفتيمترس ماه نگيرد، گرم نمائي ياري
ز شرم آنکه ز کويم خرام باز گرفتيخيال تو ز تو طيره خجل خجل به من آمد
خيال باز مگير ار پيام باز گرفتيمرا خيال تو بالله که غم‌گسارتر از توست
وظيفه چشم چه دارم که وام باز گرفتيدلي است بر تو مرا وام و جان وظيفه بر آن لب
ز من چه ننگ رسيدت که نام بازگرفتيشگرف عاشق خاقانيم تو نام نهادي